نمیدونست عصبی شده یا فقط جا خورده. از بعد از رفتن اون دختر، کریس کمکم به نقطهای رسیده بود که انگار وجود داشتنش رو هم انکار میکرد. انگار موفق شده باشه تو سرش و قلبش کاملا محوش کنه. طوری که انگار هیچوقت وجود نداشته. ولی الان اونجا بود. کنار همون آدمی که کریس رو بهخاطرش رها کرده بود ایستاده بود و داشت فارغ از همه چی میخندید. این اصلا عادلانه نبود. موفق شد نگاهش رو ازشون جدا کنه. با قدمهای گیج چند نفری که بین خودش و خواهرش و سوهو فاصله ایجاد کرده بودن رو عقب زد و خودش رو به سانا رسوند و بازوش رو چسبید.
-بهتره بریم.
سانا که از یهویی متوقف شدن جا خورده بود با تعجب نگاهش کرد.
-تازه داشت خوش میگذشت. کجا بریم آخه؟ نمیخوام!
دختر کوچیکتر با لجبازی مخالفت کرد. کریس با حس درموندگیای که حالا داشت کمکم دوباره تو بدنش پخش میشد بازوی سانا رو محکمتر کشید.
-سر همه چی باید بحث کنی؟
عصبی به خواهر کوچیکترش توپید و بعد نگاهش به سوهو که اومده بود کنارشون و داشت متعجب نگاهش میکرد افتاد.
-چی شده؟
وکیل جوون با سردرگمی سوال کرد و چشمهاش روی صورت آشفته و عصبی کریس بالا پایین شد. مرد قدبلندتر همین الان هم از اینکه اینطوری داره خوشی اون دوتا رو بهم میزنه ناراحت بود ولی بهرحال دوست نداشت توضیح بده.
-فقط بریم!
لحنش پر از التماس خالص بود. سوهو چند لحظه ساکت نگاهش کرد و بعد بدون اعتراضی هوم کرد و راه افتاد سمت اتاق ویآیپی تا کتش رو برداره. کریس سمت خواهرش که داشت سعی میکرد بازوش رو آزاد کنه چرخید و سانا با ناراحتی بهش چشمغره رفت و روش رو چرخوند سمت دیگه. ولی اعصابش از اینکه بخواد اهمیت بده داغونتر بود. با بیصبری همینطور که سعی داشت اصلا اون سمتی رو که مامور جنهمش ایستاده بود نگاه نکنه این پا اون پا کرد. چرا سوهو نمیومد پس؟
-شت...
با صدای ضعیف سانا سریع چرخید و با دیدن اینکه خواهرش به جایی که نباید زل زده کلافه دست آزادش رو لای موهاش کشید و وقتی سرش چرخید با دیدن اینکه حالا دیگه فقط خودش نیست که متوجه شده چه بدشانسیای آوردن بیاراده یه آه عمیق کشید.
چند لحظهای تو چشمهای دختری که یه زمانی مرکز زندگیش بود و حالا فقط یه غریبه به نظر میرسید خیره شد و بعد دوباره به سمت دیگه چرخید.
-ببخشید. ندیده بودمش.
سانا مظلوم گفت و کریس بازوی خواهرش رو رها کرد.
-مهم نیست.
خشک جواب داد و دستهاش رو تو جیب شلوارش فرو برد.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...