هشدار محدودیت سنی
=============
با تمام وجود هیجانزده بود و این واقعیت که چانیول انقدر مشتاق بود هم هیجانش رو بیشتر میکرد. دامپزشک مومشکی به محض اینکه لبهای گرم بکهیون رو روی مال خودش حس کرد شروع به بوسیدنش کرد و مرد مونقرهای اجازه داد نیشخند کمرنگش هم بین بوسهاشون گم بشه. اون عاشق این واقعیت بود که دامپزشک مومشکی جلوش، همیشه آماده بوسیدنش بود. زانوهاش داشتن روی سطح سرد زمین زیرشون درد میگرفتن پس بدنش رو جلوتر آورد و تقریبا اومد روی پاهای چانیول و پاهای خودش رو دو طرف بدن مرد جوونتر قرار داد. چانیول یه کم سرش رو کج کرد و با اشتیاق بیشتری لبهای نرم بکهیون رو بین لباش کشید و محکم به پشت کمرش چنگ زد و باعث شد بدنهاشون کامل چفت همدیگه بشه. حالا حس واقعا خوبی داشت و افکارش محو شده بودن. همین حد براش کافی بود. اینکه فقط فکر نکنه. اجازه داد انگشتهای بلندش لای موهای بهم ریخته دامپزشک جوون فرو برن و همینطور که برای گرفتن کنترل بوسه رقابت میکردن عطر مردونه و ساده چانیول رو عمیق نفس کشید. باورش نمیشد توی بالکن وقتی جفتشون کف زمین نشستن دارن اینجوری برای بوسیدن همدیگه تقلا میکنن. یه آپارتمان کوفتی و راحت اونجا منتظرشون بود و اونها فراموشش کرده بودن.
زبونش رو آروم روی لبهای برجسته مرد قدبلند کشید و بعد اون رو به داخل دهن چانیول سر داد و یه کم طعم دهنش رو مزه کرد. با کارش چانیول یه نفس سنگین کشید و یهو بدنش رو حتی بیشتر هم به خودش فشار داد و با حرص لب پایینی بکهیون رو بین لبهاش کشید و انقدر محکم مکش زد که پسر مونقرهای یه ناله دردناک و آروم کرد. یه کم از هم فاصله گرفته بودن و جفتشون روی لبهای همدیگه نفسنفس میزدن.
بکهیون پلکهاش رو باز کرد و به چشمهای درشت و عمیق مرد جلوش خیره شد. فاصله بین صورتهاشون انقدر کم بود که بازدم جفتشون با هم قاطی میشد.
-بهم گفته بودی...وقتی نگام میکنی هیچ فکری نداری...اینجوری آرامش پیدا میکنی نه؟
زمزمهوار گفت و چانیول بعد یه نفس عمیق دیگه آروم لبهای داغش رو روی گونه برجسته بکهیون کشید و هوم کرد.
-پس بیشتر نگام کن.
با جدیت زمزمه کرد و چشمهاش رو چند لحظه بست تا حس خوبی که بوسههای چانیول داشت روی پوست داغ صورتش میداد رو کاملا قورت بده. حس میکرد طمعکار شده. چانیول بهش نگفته بود عاشقشه. مثل بقیه ادعا نکرده بود میپرستتش یا بدون اون نمیتونه زندگی کنه. ولی همین حد کمی که بهش داده بود هم از بیشترین حد احساسات خیلیها زیادتر و عمیقتر بود. و بکهیون حالا بیشتر و بیشتر میخواست.
-پس خودت رو ازم قایم نکن.
چانیول آروم زیر گوشش زمزمه کرد و یه بوسه عمیق همونجا گذاشت و پسر مونقرهای یه لرز دیگه رفت.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...