💎قسمت سی💎

6.2K 2K 2.3K
                                    

-کی رسیدین؟

با لحنی که واقعا سعی داشت عصبانیت و حرص توش رو پنهان کنه سوال کرد و پدرش پشت گوشی یه نفس عمیق کشید.

-دیشب پسرم. من زیادی خسته سفر بودم و خوابیدم. چانیول بهت خبر نداد؟

بکهیون دلش میخواست با صدای بلند بزنه زیر خنده. پدرش و اون عوضی دیشب رسیده بودن و حالا غروب روز بعدی بود و چانیول حتی بهش خبر نداده بود. چی شده بود؟ میترسید تماس با بکهیون به شخصیت والا و خفنش ضربه بزنه؟ لب پایینش رو بین دندون‌هاش کشید. مسلما نمیتونست جلوی پدرش به چانیول توهین کنه یا غر بزنه.

-نه. احتمالا فراموش کرده. تو مسیر که اذیت نشدید؟ قلبتون چطوره؟

با ملایمت سوال کرد و پیشونی داغ شده‌اش رو به عادت همیشه تکیه داد به شیشه خنک اتاق کارش.

-نه همه چی خوب بود. تو خوبی؟ شرکت اوضاعش خوبه؟

بکهیون یه لبخند ضعیف زد.

-خوبم. نگران من نباشید.

مکالمه‌اش رو با پدرش کوتاه کرد و بعد از چند تا سوال جواب بی در و پیکر دیگه تماس رو قطع کرد. نیاز داشت چانیول رو ببینه. نه چون دیوانه‌وار دلش برای اون عوضی تنگ شده بود یا چیزی. نیاز داشت ببینتش تا بتونه نگاه توی چشم‌هاش رو بخونه و بفهمه تو کله لعنت شده‌اش چی میگذره. که بفهمه چطوری باید گندی که زده رو جمع کنه...که بفهمه چطوری به قول سوهو جایگاه بالایی که از دست داده بود رو دوباره برای خودش کنه. ولی محال بود بتونه خودش رو راضی کنه به اون عوضی زنگ بزنه. چانیول کلی بهش توهین کرده بود و بکهیون حتی اگه از کنجکاوی میمرد هم حاضر نبود اون تماس رو داشته باشه. چند دقیقه‌ای جلوی پنجره بزرگ شیشه‌ای اتاقش راه رفت و قدم‌هاش رو شمرد.

تقریبا پنج دقیقه‌ای این روند رو تکرار کرد تا بالاخره فکری که نیاز داشت به سرش زد.

-یری؟

با صدای بلند گفت و به پنج ثانیه نکشید که در اتاقش باز شد و منشیش دوید داخل. بکهیون با تعجب به سر و وضع آشفته دختر جوون که موهاش شلخته دورش ریخته بودن، نگاه کرد.

-چیزی شده؟

یری معذب مشغول زدن موهاش پشت گوشش شد.

-ببخشید داشتم موهام رو میبستم صدام کردید ترسیدم مهم باشه همینطوری اومدم.

بکهیون تکخندی زد.

-چیزی نیست. من امشب زودتر میرم. قرار شام دارم. تو هم میتونی بری.

زیر لب گفت و کتش رو از جالباسی برداشت و دستکش‌هاش رو که حالا دیگه چرمی نبودن و یه جفت دستکش نخی سبک بودن هم از روی میز قاپید. یری سرش رو خم کرد و باشه‌ای گفت و بعد راه افتاد سمت در.

-راستی جینسینگ برای مامانت سفارش داده بودم. امروز رسید. دست نگهبانیه. حتما بگیرشون.

تند تند گفت و از جلوی دختر شوکه رد شد و از اتاق رفت بیرون و حتی صدای تشکر گیج منشیش رو نشنید. قدم‌هاش سرعت گرفتن و وقتی وارد آسانسور شد دکمه تماس با تهیونگ رو زده بود.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now