< حتما حرفام آخر پارت رو بخونید باشه؟ >
وقتی گفته بود میخواد کل مسیر رو بخوابه شوخی نکرده بود. بودن کنار چانیول بهش حس امنیت میداد و ذهن خستهاش رو آروم میکرد. به محض اینکه ماشین شروع به حرکت کرد و صدای ملایم موسیقی تو گوشهاش جا گرفت، حس کرد چشمهاش دارن سنگین میشن. چانیول برای اینکه بودن گربهی تصادفیای که توی باکس روی صندلی عقب بود حساسیتش رو شدیدتر نکنه، پنجرهها رو باز گذاشته بود؛ در نتیجه فضای ماشین یه مقداری سرد شده بود ولی این مسئله هم وقتی دکتر جوون کت خودش رو انداخت روی پاهای مرد مونقرهای کنارش حل شد. بکهیون لبخند ضعیفش رو خورد و همینطور که کت چانیول رو روی قفسه سینهاش بالا میکشید یهکم چرخید و یه نگاه به عقب کرد. گربه بیچاره بهخاطر حجم مسکن و آرامبخشی که بهش تزریق شده بود کاملا خواب بود.
-حالش خیلی بده؟
مردد سوال کرد و چانیول از گوشه چشم نگاهش کرد.
-از خطر رد شده...ولی یکی از پاهاش و دمش رو از دست داده.
بکهیون لبش رو گزید و نگاهش رو به روبرو داد. این دیگه زیادی غمگین بود و لحن چانیول هم واقعا موقع گفتنش گرفته به نظر میرسید.
-فکر میکردم بعد از این همه مدت بودن تو این شغل، به این چیزها عادت کرده باشی...
زیرلب همینطور که خودش رو روی صندلی جمع میکرد گفت و چانیول چند لحظه چرخید سمتش و بعد دوباره نگاهش رو به جلو داد.
-چیزای ناخوشایند هیچوقت عادی نمیشن.
بکهیون باید به این مسئله خودش هم اعتراف میکرد چون قبولش داشت. ولی فقط تونست یه هوم آروم بکنه و سرش رو به پنجره تکیه بده و چشمهاش رو ببنده.
با اینکه جاش گرم و نرم و کاملا راحت بود ولی محال بود تو همچین شرایطی خوابش سنگین بشه. تقریبا هفتاد درصد تکونهای ماشین رو حس میکرد. هربار آهنگ عوض میشد یه دور هوشیار میشد و هربار دست چانیول برای بالا کشیدن کت روی قفسه سینهاش به سمتش میومد قلبش تپش میگرفت.
اینکه به خودش اعتراف کرده بود چانیول رو میخواد اونقدرها هم دلچسب نبود. روزانه بارها حسرت وقتی رو میخورد که خیلی موفقیتآمیز خودش رو گول زده بود و هیچ فکری در اینباره نداشت. اون موقع در این حد حس ضعیف بودن نداشت ولی حالا تبدیل به یه بچه محتاج توجه شده بود که با هر چیزی قلبش میلرزه. هربار کت روی بدنش جابهجا میشد، بکهیون با امیدواری به اینکه شاید چانیول لمسش کنه یا موهاش رو نوازش کنه فکر میکرد و با هربار عقب رفتن اون دست یه دور دیگه ناامید میشد. این احساسات براش انقدر غیرقابلکنترل و جدید بودن که از یه جایی به بعد با کلافگی خودش کت رو به سینهاش چسبوند و نگه داشت تا چانیول دیگه مجبور نباشه براش مرتبش کنه.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...