💎 قسمت نود و چهار 💎

3.9K 1.5K 408
                                    

دوست یکی از واجبات زندگی بود. همه آدم‌ها به یکی کنارشون نیاز داشتن تا بتونن موقع نیاز، شادی یا غم دست‌شون رو به سمتش دراز کنن. ولی این موهبت هیچوقت تو زندگی جونگ‌کوک سرک نکشیده بود. اون همیشه برای پیداکردن دوست یا زیادی پرمشغله بود یا زیادی ناامن. وقتی جونگمین هنوز از زندگیش بیرون نرفته بود پسر کوچیک‌تر هیچوقت نیاز داشتن یه دوست رو حس نکرده بود. برادرش همیشه بهترین دوستش بود. و بعد از غیب‌شدن جونگمین، جونگ‌کوک تازه متوجه شد رسما هیچ اثری از روابط اجتماعی تو زندگیش نیست. اون حتی یه نفر رو هم نداشت که براش از مشکلات و احساساتی که داره تجربه می‌کنه حرف بزنه. زمان گذشت و اون با این مسئله کنار اومد. حتی علاقه‌اش رو هم به داشتن یه دوست از دست داد. ولی تو هفته گذشته که به‌شدت نیاز داشت با یکی مشورت کنه دوباره به این فکر افتاده بود که چقدر جای یه رفیق صمیمی تو زندگیش کمه. از بعد اون مکالمه تو ماشین، یا بهتر بود بگه از بعد اون مشتی که به صورت دوست‌پسرش زد، تهیونگ یه طورایی دور از دسترس شده بود. کمتر حرف می‌زد و بیشتر سرش تو کتاب‌های درسیش فرو رفته بود. صحنه‌ای که دیدنش خیلی کمیاب بود. و این نشون می‌داد یه مشکلی وجود داره. ولی جونگ‌کوک نمی‌دونست باید چطوری بهش اشاره کنه. نیاز بود دوباره معذرت بخواد؟ اگه تهیونگ این رو می‌خواست حاضر بود انجامش بده. هنوز هم از فکر به حرفی که دوست‌پسرش زده بود سرش داغ میشد ولی مطمئن بود برخورد فیزیکی به‌طورکل زیاده‌روی بوده. نه تو این شرایط بلکه تو همه شرایط! اون هیچوقت طرفدار خشونت نبود. دلش می‌خواست یکی راهنماییش کنه که تو همچین وضعیتی باید چیکار کرد ولی هیچکس رو برای پرسیدن سوال نداشت و خودش هم بی‌تجربه بود.

تقریبا ده دقیقه میشد که رسیده بود خونه و تهیونگی که تو بالکن ایستاده بود و سیگار می‌کشید حتی متوجه برگشتش نشده بود. تهیونگ اینطوری نبود. اون همیشه تو هال منتظرش می‌نشست و به محض اومدنش بهش می‌چسبید. نکنه کارش باعث شده بود دوست‌پسرش ازش زده بشه؟

درمونده دستی لای موهاش کشید و بعد از عوض کردن تی‌شرتش وارد بالکن شد و بدون مکث از پشت پسر موبلوند رو بغل کرد. تهیونگ با کارش تقریبا از جا پرید و چرخید سمتش.

-برگشتی؟

لبخند زد.

-آره...چند دقیقه‌ای میشه.

دوست‌پسرش لبخند زد و خم شد سمتش و گونه‌اش رو بوسید.

-تو انقدر سیگار می‌کشیدی من نمی‌دونستم؟

ابروهاش رو بالا داد و با اشاره به سیگار نیم‌سوخته تو دست پسر موبلوند سوال کرد. تهیونگ خنده‌ای کرد و سیگار رو لبه دیوار بالکن خاموش کرد.

-نه. داشتم فکر می‌کردم. می‌خواستم خفن به‌نظر برسم.

پسر موبلوند با نیشخند گفت و دستش رو دور کمرش انداخت و کشیدش کنار خودش. جونگ‌کوک زیرچشمی به ته‌مونده کبودی کمرنگ گونه تهیونگ خیره شد و نفسش رو بیرون داد.

💎••SpotLight••💎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora