🔞هشدار محدودیت سنی 🔞
یه سری چیزها تو دنیا طبیعی حساب میشد. مثل چرخیدن کرهزمین و طلوع و غروب خورشید. مثل آفتابیبودن و بعد خیلی ناگهانی بارونیشدن هوا، مثل عوضشدن فصلها و نفسکشیدن. حتی اگه پشت خیلی از این اتفاقها یه دلیل منطقی یا علمی هم بود باز هم توجه آدمها رو زیاد جلب نمیکردن. کسی صبح بیدار نمیشد و از اینکه خورشید طلوع کرده تعجب کنه یا وقتی بارون میگرفت به دلایل پیچیده پشتش فکر نمیکرد. مردم حتی روی نفسکشیدن خودشون هم تمرکز نمیکردن و همه چی خیلی طبیعی پیش میومد.
برای چانیول هم خواستن بکهیون و کمآوردن جلوش در همین حد طبیعی بود. هیچوقت نتونسته بود به دلایل مربوط به این مسئله اهمیت بده یا بهشون عمیق فکر کنه. اون فقط بکهیون رو خواسته بود. همونطوری که ریههاش هوا رو میخواستن و کرهزمین چرخیدن دور خورشید رو میخواست تا دنیا با عقل جور دربیاد.
وقتی دوباره جلوی این مرد به زانو دراومده بود حتی تعجب نکرد. چون چیزی برای تعجب وجود نداشت. حتی اگه روزی ده بار هم به خودش دلایل خوبی که برای نخواستن بکهیون داشت رو یادآوری میکرد باز هم اون خواستن بیدلیل به همه چی میچربید.
ولی خواستن همه چیز نبود. با خواستن تنها نتونسته بود بکهیون رو نگه داره و در نتیجه تو این لحظه ترجیح میداد به این افکار بیسروته پروبال نده و فقط روی طعم دیوونهکننده لبهایی که داشت میبوسید تمرکز کنه.
بکهیون سخاوتمند شده بود و داشت بهش این اجازه رو میداد. پس دیگه هیچی مهم نبود. حتی این واقعیت که بار هزارمی بود که داشتن زیادهروی میکردن و جداییشون رو جوک فرض میکردن.
دستهاش لای موهای نقرهای بکهیون فرو رفتن و یکی دو قدم جلو اومد تا بتونه با هولدادن در ببندتش. نفسهای بکهیون و لبهاش مزه خودش رو نمیدادن و طعم لعنتی سوجو خرابشون کرده بود. ولی چانیول میتونست با این مشکل کوچیک فعلا کنار بیاد. بکهیون مست و گیج جلوش ایستاده بود و حین بوسهاشون کمتر از همیشه بیقراری و تلاش برای سلطهگری میکرد و این هم اثرات همون سوجو بود، پس کنار اومدن با طعمش چیزی نبود که بخواد سرش نق بزنه. همینطور که لبهای بکهیون رو مک میزد با تردید دستش رو روی پهلوی پسر جلوش گذاشت و آروم برد پشت کمرش. بدن بکهیون هنوز هم سرد بود و یهکم نمناکی بهخاطر خیسشدن لباسش روش حس میشد. انگشتهاش روی پوست بکهیون لغزیدن و لرزش پسر کوتاهتر رو دوباره حس کرد. لب پایین بکهیون رو آروم رها کرد و یه نفس سنگین بیرون داد. اولش فکر کرده بود با یه بوسه آروم میگیره و سیر میشه ولی الان توان عقبکشیدن رو هیچجوره نمیتونست تو خودش پیدا کنه. حتی همین الان هم که برای چند ثانیه لبهاشون رو از هم جدا کرده بود خیلی سریع دلتنگ اون حس شده بود. پس دوباره خم شد و لبهای نرم بکهیون رو تو دهنش کشید و با اطمینان بیشتری به کمرش چنگ زد. بدن نیمهبرهنه بکهیون چسبید بهش و پسر مونقرهایش یه ناله خفه بین لبهاشون کرد و موفق شد قلب نیازمند چانیول رو تا لب مرز جنون ببره و برگردونه. دستهاش دوباره بالا اومدن و صورت بکهیون رو قاب کردن و با شدت بیشتری مشغول بوسیدن و مکیدن لبهای مرد جلوش شد. ظاهرا این همه مدت دوری و نیاز باعث شده بود بالاخره احتیاطش رو از دست بده و شبیه اون چیزی بشه که بکهیون همیشه تو سکس میخواست ولی ظاهرا برای اینطوری شدن وقت مناسبی نبود. چون بعد از چند لحظه وقتی شدت مکهایی که به لب پایین بکهیون میزد واقعا عمیق شد مشت پسر مونقرهای بالا اومد و به قفسه سینهاش فشار آورد. چانیول بعد از چند لحظه گیج و منگ موفق شد دست از خوردن لب ورمکرده بکهیون بکشه و چشمهاش باز شدن.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...