💎قسمت سی و شش💎

5.7K 2K 944
                                    

با خستگی دستش رو برد پشت گردنش و نقطه‌ای رو که حس می‌کرد عضله‌هاش توش یه گره واقعا بازنشدنی خوردن رو ماساژ داد. از اون حدی که فکرش رو می‌کرد کار داوطلبانه تو سئول سخت‌تر بود. اون مدت‌های زیادی تو مراکز زیادی فعالیت کرده بود، ولی انگار زیادی جمعیت تو سئول شرایط رو می‌تونست ده برابر سخت کنه. خوشحال از اینکه حداقل کارش برای امروز تموم شده از پشت میزش بلند شد و کش و قوسی به خودش داد و بعد کتش رو برداشت. ولی قبل از اینکه خودش بخواد مشغول گشتن دنبال گوشیش بشه، صدای زنگ خوردن‌اش از سمت دیگه اتاق تقریبا از جا پروندش. با قدم‌های بلند رفت سمت مبل گوشه اتاق و گوشیش رو از زیر کوسنی که روش نیم‌ساعتی چرت زده بود بیرون کشید و به صفحه‌اش خیره شد. سوهو چرا داشت بهش زنگ میزد؟

دکمه قبول تماس رو زد و همینطور که یه دستش رو داخل آستین کتش می‌کرد به حرف اومد.

-بله سوهو شی.

محترمانه گفت و به محض جوابش سوهو شروع به صحبت کرد.

-چانیول میشه بدونم کجایی؟

مرد جوون با گیجی پلک زد. چرا سوهو داشت همچین سوالی ازش می‌کرد.

-همین الان کارم تو مرکزی که توش کار می‌کنم تموم شد و دارم ازش می‌زنم بیرون. چیزی شده؟

حین این‌که از در خارج میشد سوال کرد و برای جیون و برادرش که هنوز توی سالن بودن فقط سری به نشونه خداحافظی تکون داد.

-راستش...بکهیون یه کم وضعیت‌اش متعادل نیست. منم خیلی نگرانشم. یواشکی دنبالش کردم و اومده تکی یه بار دیگه و داره مشروب می‌خوره. ولی نمی‌تونم تنها ولش کنم برم. اگه بهت آدرس بدم میای پیشش؟

چانیول وسط راهرو تو چند قدمی آسانسور متوقف شد.

-یعنی چی وضعیت‌اش متعادل نیست؟ چی شده؟

سریع سوال کرد و سوهو یه نفس عمیق تو گوشی کشید.

-خب...امروز یه معامله گنده داشت که طرف تو زرد از آب دراومد و فکر کنم یه کمی هم شخصی اذیتش کرده.

اخم چانیول بیشتر شد.

-منظورت از شخصی اذیتش کرده چیه دقیقا؟

دوباره راه افتاد و این‌بار خیلی سریع از چند تا پله‌ای که به پارکینگ ختم می‌شدن پایین رفت.

-فکر نکنم جالب باشه این چیزها رو من بگم...

سوهو آروم گفت و چانیول که حالا چند قدمی ماشینش بود یه نفس عمیق دیگه کشید.

-اگه زنگ زدی بهم و داری میگی بیام دنبالش باید بدونم چه کوفتی شده یا نه؟

کاملا خونسردیش رو از دست داده بود و دیگه لحنش آروم و مودبانه نبود. در نتیجه بعد از تموم‌شدن حرف‌اش کلافه دستی به پیشونیش کشید و دوباره یه نفس عمیق گرفت. فقط بکهیون می‌تونست در عرض چند دقیقه در اوج خستگی اینجوری به جنب و جوش بندازتش.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now