💎قسمت هفتاد و دو 💎

4.6K 1.9K 607
                                    

-چرا اینطوری نگام می‌کنید؟

مرد مونقره‌ای همینطور که پاستای خوشمزه داخل لپش رو می‌جوید با لبخند پرسید و تهیونگ و جونگ کوک یه نگاه معذب به همدیگه انداختن و بعد تهیونگ با لبخند پسرخاله‌اش رو برانداز کرد.

-چون به نظر خوشحال می‌رسی هیونگ...نگرانت بودم...ولی الان که به نظر خوشحال می‌رسی منم خوشحالم. متاسفم که زیاد اطرافت نچرخیدم...می‌دونستم وقتی اوضاع روحیت جالب نیست، بیشتر از شلوغی و آدم‌ها فراری میشی و منم هشتاد درصد مواقع عصبیت می‌کنم؛ نتیجه گرفتم زیاد دورت نپلکم بهتر باشه.

بکهیون که کل مدت صحبت‌کردن پسرخاله‌اش ساکت شرابش رو مزه می‌کرد، با تموم شدن حرف‌هاش گیلاس رو روی میز گذاشت و یه لبخند دیگه زد.

-اینطوری هم نبود ته...رو اعصابم نیستی. دیگه این فکرها رو نکن.

با آرامش گفت و باعث شد چشم‌های پسر کوچیک‌تر خیلی واضح تغییر سایز بدن.

-تو کی هستی و با هیونگم چیکار کردی؟

تهیونگ شوکه سوال کرد و مرد روبروش با صدا خندید.

-بیا...اینم نتیجه‌اش! لیاقت اینکه باهات عین آدم برخورد کنم رو نداری.

بکهیون با پوزخند گفت و باعث شد پسر کوچیک‌تر اخم کنه و جونگ کوک به خنده بیوفته.

بکهیون با تأسف نگاهش رو از صورت پسرخاله‌اش جدا کرد و سعی کرد روی خوردن تمرکز کنه و از گوشه چشم یه نگاه به ظرف غذای نیمه‌خالی چانیول که یه‌کم پیش پا شده بود و به هوای سرویس بهداشتی غیبش زده بود انداخت.

جونگ کوک و تهیونگ جلوش داشتن آروم با هم حرف می‌زدن و خیلی بامزه غذاشون رو با همدیگه شریک می‌شدن و بکهیون هر لحظه که بهشون نگاه می‌کرد به اینکه چقدر دلش می‌خواد خودش هم قادر بود انقدر ساده و راحت به همه چی نگاه کنه فکر می‌کرد. کنار یکی بشینه و بی‌توجه به محیط اطراف یا مسخره بودن یا نبودن کارش باهاش شریکی غذا بخوره و بخنده.

-از مامانت چه خبر؟

عین موجود مریضی که نیاز یهویی به خودآزاری پیدا می‌کنه خیره به تهیونگ سوال کرد و پسر روبروش با چشم‌های درشت شده دست از خوردن کشید و زل زد بهش. خیلی کم پیش میومد بکهیون درباره والدینش بپرسه و الان واقعا نمی‌دونست چه واکنشی بده.

-خوبن.

ضعیف جواب داد و بکهیون زبونش رو دور لبش کشید و تکیه داد عقب. ظاهرا قید بقیه غذاش رو زده بود.

-خوبن؟ یه مدت طولانیه دیگه خبری از درخواست پول و غیره ازشون نداشتم...یه‌کم برام عجیبه. گنج پیدا کردن یا بالاخره عزت نفس توشون ظاهر شده؟

بی‌حس سوال کرد و تهیونگ بدون حرفی یه‌کم از نوشیدنیش خورد و بعد لبش رو گزید.

-وضع مالیشون تغییری نکرده. فکر کنم تهدیدهای من بالاخره جواب داده.

💎••SpotLight••💎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora