💎 قسمت نود و پنج💎

4.1K 1.6K 581
                                    

مدت‌ها بود که حین غذاخوردن سر همچین میز شلوغی ننشسته بود. البته که می‌شد گفت نوددرصد شلوغ‌ به‌نظررسیدن میز صرفا به‌خاطر حضور تهیونگی بود که عادت داشت زیادی بلند حرف بزنه و مدام وول می‌زد. برعکس تهیونگ دوست‌پسر سربه‌زیرش کاملا ساکت و معذب نشسته بود و فقط گاه‌به‌گاه جواب‌های مودبانه‌ای به سوالات آقای پارک می‌داد. شاید اگه چانیول یا سوهو هم الان سر این میز بودن بکهیون حس می‌کرد بعد مدت‌ها یه خانواده کامل داره. ولی نباید به این مسائل فکر می‌کرد. برای بار چندم به خودش گوشزد کرد و دوباره سعی کرد روی خوردن غذایی که از بیرون سفارش داده بودن تمرکز کنه.

هربار بحث سمت رابطه تهیونگ می‌رفت ناخواسته بدنش روی صندلی حالت خشکی می‌گرفت و معذب می‌شد. خودش هم نمی‌دونست چه مرگشه. حدس اینکه پدرش از روابطش خبر داره چیز سختی نبود و همیشه انتظارش رو داشت. ولی اشاره مستقیم به این مسائل کنار پدرش براش سخت و غیرقابل‌هضم بود. کم‌کم داشت به بی‌خیالی تهیونگ حسودی می‌کرد.

-من قصد دارم برای چند روز به چانیول سر بزنم.

آقای پارک خیلی ناگهانی اعلام کرد و سر بکهیون با ابروهایی که قوس گرفته بودن، بالا اومد.

-فکر می‌کردم می‌خوای پیش من بمونی.

با لوس‌کردن تظاهری خودش و یه‌کم آویزون‌کردن لب‌هاش گفت و پدرش با دیدن حالتش با تاسف سر تکون داد.

-می‌خواستم ازت بخوام با هم بریم. الان دارم فکر می‌کنم حتی تهیونگ هم می‌تونه باهامون بیاد. یا حتی جونگ‌کوک!

چشم‌های بکهیون و جونگ‌کوک هم‌زمان گشاد شدن.

-بابا...

بکهیون با تاسف گفت و آرنج‌هاش رو روی میز ستون کرد.

-چانیول از شلوغی خوشش نمیاد. قبل از این تصمیمات باید ازش اجازه بگیری. و شاید جونگ‌کوک هم معذب باشه با ما سفر خانوادگی بیاد!

با جدیت گفت و پدر میانسالش لب پایینش رو بچگانه گزید.

-اوه...به این چیزهاش فکر نکرده بودم. ولی چانیول مشکلی نداره. قبلا بهم گفته هر وقت خواستم و هرطوری خواستم می‌تونم بیام پیشش. ولی جونگ‌کوک باید خودش تصمیم بگیره.

حرف آقای پارک باعث شد نگاه همه به سمت پسر کوچیک‌تر که از یه‌کم قبل هم حتی معذب‌تر به‌نظر می‌رسید بچرخه.

-راستش من...

-کوکی نمی‌تونه بیاد.

تهیونگ کسی بود که حرف دوست‌پسرش رو قطع کرد و جواب داد.

-یه شرایطی داره که باید به‌خاطرش سئول بمونه. خودمون هم برنامه سفر داشتیم و بهم خورد. ولی من میام.

بکهیون می‌تونست ببینه که این جواب چطور حالت صورت جونگ‌کوک رو عوض کرد. دلش می‌خواست به تهیونگ بگه بهتر بوده قبل از تصمیم برای رفتن خودش از دوست‌‌پسرش باید نظر بپرسه. ولی اون کی بود که بخواد به بقیه برای روابط‌شون نظر و نصیحت ارائه بده؟ پس ساکت موند.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now