حس میکرد اشتباه کرده. نه در واقع حس میکرد آمادگی تجربه همچین چیز جدیدی رو اصلا و ابدا نداره. وقتی کریس بهش خیلی نرمال گفته بود خواهرش دوست داره باهاش آشنا بشه، اونم با خونسردی قبول کرده بود. چون این مسئله بزرگی نبود. ولی حالا که تو یه کلاب نشسته بود و منتظر بود کریس همراه با خواهر نامبردهاش سر برسن کاملا پشیمون بود.
البته یه حد زیادی از این پشیمونی برمیگشت به این واقعیت که خواهر کریس از همه نقاط دنیا یه کلاب رو برای ملاقات انتخاب کرده بود.
سوهو ترجیح میداد تو یه رستوران شیک یا حتی بار و کافیشاپ ملاقات کنن؛ نه یه کلاب کوفتی. ولی خب این واقعیت رو نباید فراموش میکرد که اون دختر ازشون خیلی کوچیکتره و مسلما علایق دیگهای داره.
لعنت...حالا حس پیر بودن هم به سایر حسهای گهش اضافه شده بود.
چشمهاش رو چرخوند و با بند انگشتهاش چندبار روی کانتر کوبید تا توجه بارمن رو جلب کنه و دوباره یه گیلاس دیگه کابرنت سفارش داد و باعث شد بارمن یهکم چپچپ نگاهش کنه؛ که حق هم داشت. مسلما تو کلاب اینطوری شق و رق رفتار کردن یه جوری بود. اوکی سوهو باید دیگه حداقل به خودش اعتراف میکرد که پیر شده.
بارمن بعد از چند لحظه از اتاق پشتی با گیلاس مشروبش برگشت و اون رو ساکت جلوش گذاشت و سوهو انگشتهاش رو دور پایه باریک گیلاس حلقه کرد و آروم عطرش رو به ریه کشید. سروصدای محیط اطرافش انقدر زیاد بود که داشت هیستریکش میکرد. چشمهاش رو بست و چند تا نفس عمیق کشید. امشب رو اگه زنده میموند واقعا به خودش امیدوار میشد.
تقریبا گیلاسش رو نصفه کرده بود که بالاخره کریس و خواهرش پیداشون شد. سوهو به محض اینکه وارد کلاب شدن دیدشون. بهرحال کل مدت به اون سمت خیره مونده بود. کریس با دیدن دست تکون دادنش متوجهش شد و بازوی خواهرش رو کشید و نیم دقیقه بعد اون دو نفر جمعیت هیجانی وسط کلاب رو رد کرده بودن و رسیده بودن جلوش. سوهو داشت به اینکه چطوری واکنش بده فکر میکرد که دختر جلوش با نیش باز یهو رسما پرید سمتش و محکم بغلش کرد و باعث شد سوهو به معنای واقعی کلمه سر جاش خشکش بزنه.
از بالای شونه سانا به کریس که داشت شرمنده نگاهش میکرد خیره شد و دختر کوچیکتر بالاخره عقب کشید و با یه اشتیاق واضح تو چشمهاش زل زد بهش.
-خدای من...واقعی هستی...تا همین دو دقیقه پیش فکر میکردم سرکارم...
وکیل جوون یه لبخند ضعیف زد و آب دهنش رو قورت داد. مسخره بود که یه تنه میتونست چندتا شرکت رو روی انگشت بچرخونه اما الان از ترس اینکه نکنه خواهر جوون کریس فکر کنه اون حوصلهسربره استرس گرفته بود.
با تردید دستش رو جلو آورد و لبخند زد.
-کیم سوهو...
سانا با یه لبخند گنده سریع دستش رو چسبید.
ESTÁS LEYENDO
💎••SpotLight••💎
Fanficبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...