🐞64🐺

79 7 0
                                    

👑پاشا👑

بد کرده بودم.
میدونستم باید با از دست دادن عشقم تاوانش رو بدم.
من شایا رو از دست دادم!

پسری که قرار بود خوشبختش کنم حالا جز اینکه شب و روزش رو کنار مرد منفوری بگذرونه راهی نداشت.

کسی چه میدونست که پاشا برای چی اینکار رو کرده؟!

کنارش روی تخت دراز کشیدم.
پشتش بهم بود.
رد سیلی که دیروز روی صورتش خوابونده بودم هنوز پر رنگ بود.

از پشت بغلش کردم و روی شونه اش رو بوسیدم.
مقاومتی نکرد اما بی صدا اشک ریختنش از نفس های تندش معلوم بود!
داشت پاشا رو تحمل میکرد!
کسی که یه روزی شده بود مرد زندگیش!

دستم رو روی دستش گذاشتم و انگشت هام رو میون انگشت هاش گره زدم و دم گوشش لب زد:
یه روزی معنی تموم این اتفاق هایی که افتاد رو میفهمی عروسک شکلاتی من...

آهی کشیدم و ادامه داد:
کاش میشد به همین راحتی توضیحش داد یا شاید...

روی گوشش بوسه ای نشوندم و لب زدم:
شاید میشد چشم بست و برای همیشه راحت شد!

پوزخندی زدم و گفتم:
هه...پاشایی که هیچ وقت فکر نمیکرد بخواد آرزوی مرگ کنه حالا دلش میخواد این روزها آخرین روزهای زندگیش باشه!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Onde histórias criam vida. Descubra agora