🐞84🐺

67 5 0
                                    


🍁شایا🍁

شماره ی تماسش رو از اترس گرفتم.
میخواستم بهش زنگ بزنم و جایی قرار بزارم تا همدیگه رو ببینیم.

با دومین بوق برداشت.
با صداش خسته و بی حوصله گفت:
بله...بفرمایین؟!

لبخند تلخی روی لبام نشست.
دلم تنگ شده بود براش.
آروم لب زدم:
منم شایا!

مکثی کرد و گفت:
خوشحالم دارم صدات رو میشنوم...چطوری؟!

لبخندی زدم و گفتم:
خوبم داداش...زنگ زدم چون میخوام ببینمت...وقت داری؟!

متعجب لب زد:
خب برای چی...

با مکثی گفتم:
خببب...بزار وقتی دیدمت بهت میگم...باشه؟!

تایید کرد و گفت:
باشه...آدرس برات میفرستم بیا خونه ام!

تایید کردم و با خداحافظی دو طرفه ای قطع کردیم.

سریع رفتم سمت کمد تا حاضر بشم.
پاشا از قرار گذاشتنم خبر داشت برای همین نیازی نبود بهش زنگ بزنم.

بعد حاضر شدن سوار ماشین شدم و به راننده گفتم برسونتم به آدرسی که علی احسان فرستاده بود برام.

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Where stories live. Discover now