#123

112 19 7
                                    

#S2_23

Harry pov

تا ساعت ۲ ظهر کار کردیم تا جایی که تونستم نذاشتم زین زیاد فعالیت کنه به اندازه کافی ضعیف هست
کلی خندیدیم و اصلا نفهیدیم این همه ساعت داشتیم کار میکردیم
در عوض نتیجش عالی شد
ی گلخونه ی تر و تمیز جوری که همیشه لیام ازش مراقبت میکرد
وقتی داشتیم گلدون‌ها رو درست میکردیم زین چندبار بهشون خیره شد و بغض کرد ولی به روی خودش نمیاورد که از چی داره اذیت میشه

من:امروز هوا خوب بود شانس آوردیما

زین:آره..خیلی حس خوبی بود که درست شد اینجا ممنونم هری..باید لیامو سوپرایز کنیم

من:خوش گذشت..جفتمون باهم انجامش دادیم..هوا رو به تاریکی میره تا وقتی لیام برگرده خودت فردا صبح بهش نشون بده

زین:اوهوم فکر خوبیه

از گلخونه اومدیم بیرون و رفتیم داخل خونه
حسابی گرسنمون شده بود
دست و صورتمونو شستیم و ناهار خوردیم
سر ناهار زین سرگیجه داشت ولی گفت بخاطر ضعفشه و خوب میشه غذا بخوره..
قرصاشم خورد و باهم رفتیم تو هال نشستیم

زین:هری من خیلی خسته شدم عیبی نداره یکم دراز بکشم؟

من:خونه خودته پسر از من اجازه میگیری؟راحت باش منم ی چرتی میزنم زیادی کار کردیم

خندیدیم و هر کدوممون روی ی کاناپه ولو شدیم

Zayn pov
با حس بوسه ی نرم روی گونه‌م چشمامو باز کردم

لیام:بیبی چرا اینجا خوابت برده هوم؟

من:خیلی خسته بودم

سعی کردم بلندشم ازجام،نشست پیشم

لیام:بخواب عشقم..من همینجا پیشت میشینم استراحت کن

من:ساعت چنده؟هری کجاست؟

لیام:ساعت هفت و نیمه خوابالوی من،هری هم همینجاست گفتم بره دوش بگیره بیاد شام میخوریم

من:قرصا رو که میخورم فقط دلم می‌خواد بخوابم

لیام:میدونم عشقم خیلی قوی‌ان خب...هرچقد دوست داری استراحت کن

دستشو گرفتم گذاشتم رو صورتم
با شستش روی لپامو ناز میکرد

من:دلم برات تنگ شد لی

لیام:منم دلم تنگ شد برات خوشگلم،ولی دیگه تمومش کردم پیشتم تا همیشه

من:چیو تموم کردی؟

هری داشت میومد پیشمون

لیام:بهت میگم بعد از اینکه هری رفت

Liam pov

بعد از شام به هری توضیح دادم که فردا بره اداره باید چیکار کنه و برای اینکه سوالی پیش نیاد براش همه چیزا رو تو برگه نوشتم تو اداره گذاشتم رو میزم

هری رفت
با زین بعد مسواک زدن رفتیم تو اتاق
زین نشست گوشه تخت

من:چیزی شده عشقم؟

زین:میگی چیشد؟چیو تموم کردی؟

من:اره عشقم

نشستم رو تخت

من:استعفا دادم و ...

از توی کشو بلیت هواپیما رو دراوردم و گرفتم جلوش از دستم گرفت و با ذوق بهشون نگاه کرد

زین:شت لیاامم..تو واقعا اینکارو کردی!!!

من:چرا نکنم برای عشقم؟

زین:این؟این برای همین آخرهفته‌س؟

من:آره بیب ۴ روز دیگه و پرواز به...

زین:اسپانیاااا

با ذوق گفت بهش لبخند زدم و نگاهش کردم وقتی خوشحاله و داره ذوق میکنه خیلی کیوت میشه

من:آره بیبی..میریم مادرید برای درمان ولی تو این زمان حالت خوب بود هرجا بخوای میبرمت عشق من

یهو تو چشماش اشک جمع شد و پرید بغلم

من:عه..قربونت برم چرا گریه میکنی؟

زین:مرسییی لیام مرسیی بابت همه چیز من خیلییی دوست دارم لنتی..تو بهترینییی

من:همش برای توعه زندگیم..حالت خوب که بشه همه جای دنیا رو میگردیم خب؟

زین:من واقعا خوشبخت ترینم

از بغلم اومد بیرون باچشمای خیسش بهم نگاه کرد و سریع لباشو رو لبام قفل کرد
تا میتونستیم همو بوسیدیم
طعم خون رو لبام حس کردم و سرمو عقب کشیدم بازم از بیبیش داشت خون میچکید

من:فاک..حالت خوبه؟

زین:خوبم لیام بهتر از این نمیشم به خون اهمیت نده خیلی وقته همینه..بهش عادت کردم

سریع کلی دستمال از روی میز برداشتم و گذاشتم رو صورت و بینیش

زین:نترس لی،حالم خوبه بخاطر هیجان خوشحالی اینجوری شد..فقط یکم سرم گیج رفت

من:با این همه خون مگه میشه سرت گیج نره آخه..خدای من زنگ میزنم به دکتر

زین:لیام واقعا خوبم

من:من باید مطمئن شم عشقم..دکتر میاد چک میکنه بعد شاید قندت بیوفته یا سردرد باز بیاد سراغت باید جلوشو بگیریم دیگه

پاشدم و زود به دکتر زنگ زدم
بهش آب دادم نشستم روی تخت بغلش کردم و دراز کشیدیم تا دکتر رسید
معاینه کرد و براش ی سرم زد،بخاطر هیجان اینجوری شده و البته خستگی..نمیدونم امروز چیکار کردن این دوتا باهم
بعد رفتن دکتر کنار زین دراز کشیدم
دستشو گرفتم و بوسیدمش
زیر لب یچیزایی گفت

زین:نگران نباش لی..پیشم بخواب..من خوبم

من:من پیشتم عشقم تو خوب بخواب من مراقبتم

با چشمای بسته بهم لبخند زد روی پیشونیشو بوسیدم و کنارش خوابم برد..

•••••••••••••••••••••

Depend On Himحيث تعيش القصص. اكتشف الآن