#53
لیام:عا..خب..نه..تو هیچ وقت زشت نمیشی..بهم با اخم نگاه میکرد و یکمم دستپاچه شده بود..ولی چرا؟دستشو کنار بدنش مشت کرد،حس خوبی ندارم
لیام:میشه بریم تو اتاق؟
من:آره..بریم..
به لویی و نایل نگاه کردم و دوتاشون شونه هاشونو انداختن بالا
لیام ی راست رفت تو اتاق..جلو تر از من..کتشو دراورد پرت کرد رو تخت..
من:دوست نداشتی؟
لیام:نه..خوبه زین..خیلی بهت می...
رفتم نزدیکش و دستمو گذاشتم رو شونه اش و مجبورش کردم بشینه..
نشستم کنارش..دستاشو گرفتم تو دستام و بهش نگاه کردم..با اخم به ی سمت دیگه نگاه میکرد..من:هی..میشه بگی از من ناراحتی یا چیز دیگه ای اتفاق افتاده؟
لیام:زین..ببین..من از استایل جدید موهات خیلی خوشم اومد..ولی خب میدونی که..اه فاک
من:خب..آره میدونم..قراره کلا کچل کنم..
تو چشمام اشک جمع شد..ینی برا این ناراحت بود؟
لیام:تروخدا گریه نکنیا..
بلافاصله بغلم کرد..خودمو کنترل کردم ولی نشد..اشکام سرازیر شد..و با صدا گریه میکردم..
لیام:گریه نکن..مگه من پیشت نیستم؟چرا اینجوری میکنی با من؟
نمیتونستم جوابشو بدم..حرفام از گلوم بیرون نمیومد..
لیام:زین..خواهش میکنم ازت..غلط کردم گفتم بهت،لعنت به من
از بغلش اوردتم بیرون و با دستاش بازوهامو نگه داشت و نگاهم میکرد..
من:لی..من قوی نیستم..نمی..
لیام:قوی ای..چون من پشتتم..تو میتونی عزیزم..تو میتونی..
تو صدای خودشم بغض بود
من:تو گریه نکن دیگه نمیتونم تحمل کنم..
لیام:لنتی جلوم نشستی اشک میریزی توقع داری فقط نگاهت کنم؟
من:لیام..اگه تو عمل مردم..بعدش دیگه بهم فکر نکن..
نمیخوام اگه دیگه نبودم زندگیشو بخاطر من خراب کنه..اون خیلی احساسیه..اینو هر کسی نمیتونه بفهمه
که چه قلب مهربونی داره،برعکس کارای خَشِنشلیام:خفه شو زین..تو قرار نیست بمیری..
صداش رفت بالا و عصبی شد
من:لیام این ی واقعیته..
لیام:با من بحث نکن..
من:با تمام وجودم عاشقتم..همینو میتونم بگم..
سرمو انداختم پایین..قطره اشکم ریخت رو دست لیام..
دستشو اوود بالا و روی گونه ام زیر چشمم کشید تا اشکمو پاک کنه..دستشو گرفتم و گذاشتم روی لبام..آروم بوسیدم..

YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry