#118

169 25 5
                                    

suggestion : lonely heart - 5sos

#S2_18
Harry pov
چند بار با داد صداش کردم
داشتم از ترس میلرزیدم
تنها فکری که به سرم زد بلند کردنش بود
بردمش تو ماشین و با تمام سرعت رانندگی کردم
وحشت کرده بودم و دستو پاهام بی حس شده بود
نمیدونستم چیکار کنم،فقط مدام با داد صداش میزدم
تا رسیدیم یکم چشماشو بی جون باز کرد..بردمش ارژانس
رو تخت گذاشتمش و پرستارا ازم چندتا سوال پرسیدن و بردنش
چیکار کردم؟بهترین دوستمو به کشتن دادم؟
با دستام موهامو میکشیدم
رو صندلی نشستم و منتظر خبر موندم
نفس عمیق میکشیدم
بعد پر کردن فرم تقریبا نیم ساعت گذشته بود که دکتر اومد
گفت حالش خوبه فقط فشار عصبی زیادی بهش وارد شده و استرس داشته
یجور حمله عصبی داشته
ولی امشب باید تحت نظر بمونه و فردا مرخص میشه
الان تو بخش بود
میتونستم برم ببینمش
رفتم تو اتاق،دراز کشیده بود ولی چشماش باز بود

من:سلام..بهتری؟

لیام:خوبم،مرسی

من:منو ببخش،همش تقصیر منه

لیام:بیخیال حداقل فهمیدم شخصیت منو چجوری میبینی

سرسنگین و باصدای بی جون حرف میزد

من:اما..من...هوف...نه لیام اینجوری که فکر میکنی نیست..من فقط

لیام:تو فقط چی؟برات ی هیولای زورگو ام درسته؟

من:نه درست نیست،فقط..فقط دلم برا لویی تنگ شده،نمیدونم چرا اون حرفا رو زدم..ببخشید

جوابی نداد،بعد چند دقیقه سکوت بازم حرف زدم

من:امشب باید بمونی،پیشت میمونم،فردا صبح باهم میریم

لیام:تو برو خونه خسته ای،خودم صبح میرم خونه

من:یک درصد فکر کن بزارم تنها بمونی

لیام:هرجور راحتی،ممنون به هر حال

من:کاری نمیکنم

پوف کشیدم و سرمو بردم عقب
تاحالا اینجوری باهام سنگین حرف نزده بود
از طرفی هم نمیخواستم بهش فشار بیارم دوباره بحث کنیم
حالم خوب نبود
Zayn Pov

(سه روز بعد)
با صدای لویی و نایل بالا سرم چشامو باز کردم

لویی:خوبی زی؟

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم،چشمام هنوز باز نمیشد

من:ساعت چنده؟

نایل:هشت،ببخشید بیدارت کردیم،تو تا هر وقت میخوای استراحت کن

حال حرف زدن نداشتم..قرصمو از زیر بالشتم برداشتم و خوردم
بعد چند دقیقه بازم دراز کشیدم
دلم نمیخواد بیدار باشم،دوست دارم بخوابم تا گذر زمانو حس نکنم،حس بدی دارم،بخاطر خوابی که دیدم
کاش زودتر از جلو چشمام بره کنار

Depend On HimWhere stories live. Discover now