#86
Liam pov
وقتی دیشب سعی میکرد آرومم کنه خیلی با نمک شده بود،دوست نداشتم حرص بخوره،ولی واقعا عصبی بودم،دست خودم نبود
نشسته بودم رو تخت
زین هنوز بیدار نشده بود ،روی کمرشو ناز میکردم،برگشت بهم نگاه کرد و با پشت دستش روی چشماش کشید
زین:لی،ساعت چنده؟
با صدای گرفتش گفت
من:ساعت دهه لاو،خوب خوابیدی؟
زین:اوهوم،مگه نباید میرفتی اداره؟
من:میخواستم اول تو بیدار شی بعد برم
از جام بلند شدم و لباس پوشیدم
زین:مگه قراره دیر بیایی؟
من:حتی اگه نیم ساعتم نبینمت دلم تنگ میشه
لبخند کج زد و با دستاش خودشو بلند کرد و نشست
من:دیگه باید برم،ماشین پایین منتظرمه
زین:مامانم قراره بیاد اینجا؟
من:اره احتمالا،اگرم نتونست بیاد برات ماشین میفرستم بری خونهش
زین:خودت کِی میاد لی؟
من:معلوم نی
رفتم نزدیکش و با دوتا دستم سرشو گرفتم و روی پیشونیشو طولانی بوسیدم
من:بیب،قرصاتو گذاشتم رو میز،چند دیقه دیگه باید بخوریشون
زین:حواسم هست لی
رفتم سمت در و داشتم میرفتم بیرون که صدام زد
زین:لیام
من:جانم؟
زین:دوسِت دارم
من:من بیشتر لاو
بهش لبخند زدم و درو پشتم بستم،نفس عمیق کشیدم و رفتم پایین
Zayn pov
حس میکنم به نبودنش عادت ندارم،حس چرا؟واقعا عادت ندارم،سخته برام
از کنار تخت روی میز قرصمو برداشتم و با لیوان آبی که کنارش بود سر کشیدم
پتو رو بیشتر رو خودم کشیدم و تکیه دادم به تخت
امروز مامانم و خواهرم میان اینجا
من چیز زیادی ازشون یادم نی،شاید وقتی ببینمشون خاطراتم برگردن،مثل وقتی که لیام تونست اکثر چیزایی که ازش یادم بود رو برگردونه،درسته تعریف کرد برام ولی همشون تو مغزم زنده شدن
هوفف،کاش همه چی یادم میومد،کاش دوباره با لویی و نایل مثل قبل میشدم،ولی میشم..اونا بهترین دوستای منن..مگه نه؟!
قرصایی که میخورم خواب آوره،دوست ندارم بخوابم ولی بی حالم و کاریشم نمیتونم بکنم
ی حس دلشوره ی عجیبی دارم،امیدوارم اتفاقی نیوفته این سری
Niall pov
فکر کنم لویی تازه یکی دوساعت باشه که خوابیده
فکرمیکنم سیگاراش تموم شد که تصمیم گرفت بخوابه
از سرفه هاش دیگه خوابم نبرد،تازه آروم شده،خواب از سر من که پرید.
پاشدم و رفتم دستشویی،آشپزخونه رفتم و شیر برداشتم و برا خودم ریختم تو لیوان
در یخچال رو که بستم متوجه شدم روش ی برگهس که لیام نوشته بود،خوندمش و همزمان لیوانمو سرکشیدم..از خونه نریم بیرون،مراقب زین باشیم،مادر و خواهر زین امروز میان اینجا،خودشم معلوم نیست کی بتونه برگرده خونه
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry
