#32_Young Blood_5SOS

447 62 13
                                        

#32
گوشه دیوار وایستاد و از جیبش پاکت سیگارو در اورد..
ی نخ از سیگارو روشن کرد و دود کرد..
رفتم جلو سیگارو از دهنش کشیدم بیرون و پرتش کردم..

لویی:وات د فاک هری؟!..نیاز دارم الان..بیخیال..

من:تا وقتی من هستم نیازی به نیکوتین سیگار نیست..

سرشو انداخته بود پایین..

لویی:هری..زین نباید بمیره..

من:لیام خیلی هواشو داره..

لویی:نمیدونم..اون دوست توعه..واقعا دوسش داره دیگه؟

من:معلومه که دوسش داره..براش همه کاری میکنه..درست مثل من که برای تو همه کاری میکنم..فقط ناراحت نباش..

لویی:اوضاع پیچیده اس..نمیدونم دارم چیکار میکنم اصلا..

منو ببوس لنتی..

دستشو گذاشت رو صورتم.. انگشتشو میکشید روی خط فکم 
خب خوب بلده دیونه ام کنه..

لویی:کاش میتونستم میبردمت خونه..ولی با این وضعیت..

من:خونه ی من که هست..

لویی:آخه نمیشه که..

من:میشه..بزار زینو پس بگیریم..همه چی درست میشه..

به چشماش نگاه میکردم..آبی..مثل اقیانوس..عمیق..دارم غرق میشم..لنتی..

دستشو اورد رو سینه ام..آروم هول داد..رفتم عقب تا خوردم به دیوار..

سرشو اورد نزدیک به صورتم..رفت سمت گوشم..با دندوناش خیلی آروم کشید..روی گردنم بوسه های نرم میزاشت..داره روانیم میکنه..
دستامو گذاشتم رو شونه هاش..

نفس عمیق کشیدم ..سرشو اورد بالا و به چشمام ذل زد..
بهش فرصت ندادم..خودم زودتر رفتم سمت لباش..دیگه طاقت نداشتم..
اونم همراهیم میکرد..دستامو اوردم رو صورتش..زندگی..لویی..این دوتا کلمه باهم فرقی ندارن..
دیگه نمیتونستم نفس بکشم..آروم از هم جدا شدیم..دوتامون نفس نفس میزدیم..
بهم لبخند میزد..
شت..خدایا نمیشه همیشه همینجوری بمونه؟..

من:وقتی لبخند میزنی میخوام زمان وایسه..

ریز خندیدو ی بار دیگه ولی خیلی کوتاه لبامو بوسید..

لویی:این وقت شب..باید بریم دیگه فکر کنم..

من:آره..لیام الان پیداش میشه..

دستمو گرفت و رفتیم داخل خونه..

لیام داشت با تلفن حرف میزد..این ور و اون ور راه میرفت..صورتش رنگ نداشت..عرق رو پیشونیش نشسته بود..مشخص بود هنوز تب داره..

حرفش تموم شد و قطع کرد..

من:لیام ی لحظه بشین..

لیام:نمیشه..باید بریم..مامورای مخفی رو فرستادم اونجا..

Depend On HimDonde viven las historias. Descúbrelo ahora