#75_Slow_Liam Payne

253 38 2
                                        

#75

لیام:بهت میگم..ولی کم کم

من:باشه..من فقط باید بدونم کیم،چرا این بلاها سرم اومده..

لیام:بهت کمک میکنم..برای همین اینجام

سرمو تکون دادم..دستامو گرفت و نفسشو داد بیرون،انقد بهش اعتماد دارم که بدونم حقیقت همه چیو بهم بگه

لیام:چیزی از سایمون یادت میاد؟

من:سایمون!نه،کی هست؟

لیام:اون ی عوضی بود،تو رو مجبور میکرد کارای خلاف بکنی،وقتی من دیدمت،برای اولین بار،تو داشتی با پول از بانک فرار میکردی

من:بانک زده بودم؟

با چشمای گرد بهش نگاه کردم،و ی لبخند کج زد و با دستش رو صورتمو نوازش کرد

لیام:با کمک نایل و لویی البته،ولی من تو رو گیر انداختم،اون تیری هم که تو پات زدم برا این بود که داشتی از دستم در میرفتی

من:اها

لیام:من پلیس بی رحمی بودم

چشماشو چرخوند و فیک خندید

من:تو به وضیفت عمل میکردی

لیام:بخاطر اون تیر هنوز خودمو نمیبخشم

سرشو انداخت پایین،با انگشتم چونشو گرفتم و آوردم بالا

من:لیام،من مطمئنم قبلا هم بخشیده بودمت،نیازی نیست بهش فکر کنی..خب؟

سرشو تکون داد و روی گونه اشو بوسیدم

لیام:بعد ازینکه گرفتمت بازداشتت کردم،و خب توی بازجویی حرف نمیزدی

من:خب،چرا نگفتم سایمون بوده که مجبورم کرده؟

لیام:چون اون مادر و خواهرتو گروگان گرفته بود

من:شت

لیام:من بازم اینجا ‌کار اشتباهی کردم،دستور دادم بزننت

دستشو گذاشت رو صورتش و از نفساش فهمیدم میخواد گریه کنه،دستشو گرفتم و اوردم پایین

من:گریه نکن،خواهش میکنم..تو اون موقع نمیدونستی من کیم..مگه نه؟

دیگه دیر شده بود و لیام داشت جلوم اشک میریخت اخم ریزی کردم و طولانی پلک زدم

لیام:من..من وقتی صورتتو خونی دیدم نمیدونستم باید چیکار کنم

با صدای لرزونش گفت..اون واقعا داره خالصانه صحبت میکنه،میتونم حسش کنم

لیام:بلافاصله بغلت کردم و بردمت بیمارستان..برام مهم نبود قانون باهام چیکار میکنه

نمیدونستم در جواب حرفاش باید چیکار کنم..فقط با دقت گوش میدادم..بعضی از صحنه های چیزایی که میگفت رو یادم میومد..ولی محو..هیچیی واضح نبود..ولی لیام..اون خالصه..واضحه..بهش اعتماد دارم

Depend On HimМесто, где живут истории. Откройте их для себя