#125

146 26 8
                                    

#S2_25
Zayn pov
رسیدیم خونه و لیام گفت میره سوییچو برداره تا بریم خرید

من:لیام؟میشه قبلش بریم یچیزی نشونت بدم؟

لیام:چیزی شده بیبی؟

من:نه فقط بیا باهام..

دستشو گرفتم و باهم رفتیم تو باغ پشت خونه

گفتم چشاشو ببنده و هروقت گفتم باز کنه

من:حالا چشماتو بازکن لی

کاملا جا خورده بود بعد چند ثانیه که به فضای گلخونه خیره شده بود چشماش پر اشک شد

لیام:زین..تو چجوری تونستی اون همه خرابکاریو جمع کنی

من:همش که کار من نبود..هری خیلی کمک کرد..ایدشم از اون بود تازه

لیام:من..من واقعا نمیدونستم با گلدونام چیکار کردم زین..این خیلی عجیبه برام که حتی دیگه به اینجا فکر نمیکردم..من قبلا خیلی حالم اینجا خوب بود..وقتی ذهنم درگیر میشد اینجا همیشه کمکم میکرد

من:میدونم برا همین خواستم بازم سالم باشه برات

دستامو پشت کمرم نگه داشته بودم و تعریف میکردم

من:تازه کلی چیزای ریز و گوگولی اضافه شده باید ببینیشون

بهم نگاه کرد و یهو دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و لبامو بوسید..پلک که زد اشکش از روی گونه هاش سرخورد
دستمو کشیدم رو صورت گرمش و با انگشتم اشکاشو پاک کردم
پیشونیشو بهم چسبونده بود و نگاهم میکرد

لیام:تو ی فرشته ای

بازم لپام سرخ شده بود و با خجالت نگاش میکردم

لیام:مرسی که برام درستش کردی بیب
اینجا دیگه آرامبخش ترین حسو بهم میده

من:خوشحالم خوشت اومد

با لبخند گفتم..بغلم کرد و روی سرمو بوسید

بعد رفت سراغ تمام گلدونا و اسماشونو گفت
با ذوق ازشون تعریف میکرد

کل مدت با لبخند پهن روی صورتم حرفاشو تایید میکردم

من:بعد اینکه بریم باید ازشون مراقبت بشه

لیام:اینجا رو میدیم دست نایل..مامان و خواهرتم هستن دیگه

من:آره لی..خب همه رو دیدی؟بریم خرید؟

لیام:اره عشق من،بریم

زیر پاهامو گرفت و بغلم کرد دستمو دور گردنش حلقه کردم تا خودمو نگه دارم
رفتیم سمت ماشین و منو گذاشت رو صندلی و بعد خودش سوار شد

لیام:میریم ی فروشگاه اول خریدای مهمونی رو میکنیم بعدم برا خودمون بیبی

من:برا خودمون چی؟

لیام:لباس و وسایل برا سفر

من:آخجون پس

خرید کردن برای سفر میتونه قشنگ باشه..من تاحالا جاهای زیادی نرفتم

Depend On HimWhere stories live. Discover now