#S2_6
لویی:من خودم بیشتر حواسم هست،زودتر بیدارم
نایل:بریم بیرون؟
من:بریم
خواستم ازجام بلندشم که قطره خون از بینیم ریخت رو پام
لویی سریع با وحشت اومد سمتملویی:تو این خراب شده ی دستمال پیدا میشه؟
کاملا عصبی شده بود،با انگشتام محکم بینیمو گرفتم
من:میرم دستشویی لو
نایل که تازه فهمید چی شده سریع از بالای تخت اومد پایین و از جیب لباسش دستمال کاغذی دراورد و با ترس گرفت سمت لویی
لویی سریع دستمالو گذاشت زیر بینیملویی:نمیخواد راه بری...
وسط حرفش پریدم
من:خوبم لویی،اینا طبیعیه،خوبم
از مزه خون تو دهنم عُق زدم
نایل:طبیعی؟مام خریم عزیزم آره
من:نه..نایل..نمیفهمید چی..
لویی:قرصتو بخور..نمیخواد چیزی بگی
داشت سعی میکرد عصبانیتشو کنترل کنه..نایل قرصو داد دستم با بطری آب سرکشیدم
ولی خون هنوز بند نیومده بودصدای یکی از بالای تخت اومد
-:نمیشه بکپید؟چتونه این وقت صب؟
لحجه خاصی داشت
لویی:فکتو ببند،گوشاتو بگیر
-:فاک عاف
لویی میخواست سمتش حمله ور شه که لباسشو چنگ زدم
من:خواهش میکنم..آروم
سرفم گرفت
من:حرفای لیام و هری یادت نره
لویی:عاخه..نمیببنی..
من:هیششش،ولش کن
لویی:خودش معلوم نی تا نصف شب کدوم گوری بوده که ما باید بزاریم صب بخوابه برا خودش صدامون اذیتش نکنه
دستاشو تو هوا تکون میداد
-:جوجه کوچولوی تازه وارد
از تخت اومد پایین یا بهتره بگم پرید پایین
اولین چیزی که جلب توجه میکرد تتوی بزرگ رو سینه و دستش با اون زخم بزرگ رو بازوش بود که خیلی تازه به نظر میرسید..
داشت میومد سمت لویی که نایل بینشون ایستاد
لویی:هوی دیکهد فک کردی که چی...
من:لویی بس کن
تقریبا داد زدم و بخاطرش سرم گیج رفت
نایل:کافیه لویی..نمیبینی حالش خوب نیست؟
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry