#81_All Night_Mishlawi

232 47 7
                                        

#81

Zayn pov

وقتی اینجوری میخندید برام خیلی قشنگ و لذت بخش بود،برای تک تک اجزای صورتش میتونم بمیرم
ولی من هیچ جوره نمیتونم تحمل کنم که پلیس باشه،نمیتونم استرس داشته باشم هر دقیقه ای که نیست براش اتفاقی بیوفته،این اصلا عادلانه نیست

من:لیام،من قراره کِی درمانمو شروع کنم؟

لبخندش کمرنگ شد و جاشو به اخم ریز رو چهرش داد

لیام:چند روز دیگه،میبرمت..دکتر میگه بهمون چیکار کنیم

من:آها،من میترسم لی

لیام:تا وقتی من زندم از چی میترسی هان؟

سرم پایین بود،با انگشت اشارش چونه امو آورد بالا سمت خودش،ی لبخند مصنوعی زدم،نمیخوام فکر کنه خوب نیستم

لیام:الکی لبخند نزن میفهمم،واقعا از چی میترسی زی؟

مچمو گرفت

من:نمیتونم بگم

ابروهاشو داد بالا و دستشو کشید روی خط فکم

لیام:ازین که من نباشم پیشت؟

سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و طولانی پلک زدم و هوف کشیدم

لیام:خیالت راحت باشه از بودن من،الان بیا درباره ی چیز دیگه حرف بزنیم

من:کل ذهنم فقط تویی

لیام:کل زندگی منم تویی،دوست داری ببرمت سینما؟

من:اوهوم

شبیه بچه کوچولوها بهش لبخند زدم بلافاصله لبامو بوسید و بغلم کرد

لیام:شب میریم

سرمو براش تکون دادم

لیام:بالاخره بریم حموم یا ن؟

من:سرم؟

به باند دور سرم اشاره کردم

لیام:هیچی نمیشه حواسم هست بهش آب نخوره

من:باشه باشه

از رو تخت بلند شد و سریع اومد سمتم و دستمو گرفت تا پاشم

من:شت،لیام ی لحظه وایسا

از درد تو خودم پیچیدم،این درد داره،و من وقتی پاشدم فهمیدم،لنتی

لیام:میدونم بیبی بوی،خوب میشی،اولشه..

با لبخند نگام کرد،لب پایینمو لای دندونام گرفتم و سعی کردم راه برم

لیام:اینو بپوش

حوله داد بهم و پوشیدم،خودشم لباسشو دراورد و یه حوله دیگه پوشید سعی کردم قدم بردارم

لیام:بیا اینجا ببینم

زیر پا و‌ کمرمو گرفت و تو یک ثانیه بغلش بودم،ریز خندیدم

Depend On HimOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz