#55
رفتیم تو اتاق و درو بست..تریشا:عزیزم..تو این مدت میدونم خیلی مراقب زین بودی..خواستم ازت تشکر کنم..
من:کاری نکردم خانم مالیک..
تریشا:من متوجه سردردای عجیبش شده بودم..از خیلی وقت پیش..
من:اوه..ینی میدونستید؟
تریشا:نه..نمیدونستم..ولی دوست نداشتم به این چیزی که الان براش اتفاق افتاده فکر میکردم..
دستاشو گذاشت رو صورتش و صدای گریه ی ضعیفش از زیر دستاش میومد..
من:لطفا آروم باشید خانم مالیک..
بازو هاشو گرفتم و کمک کردم بشینه رو تخت..
من:اون چیزیش نمیشه..عمل میکنه و برمیگرده زندگی عادیشو ادامه میده..البته با درمانش..
تریشا:اون زیاد پیش من نمیومد،هروقتم میومد سردرد داشت..هرچقد میپرسیدم ازش بهم جواب نمیداد..بهونه میاورد
من:لطفا آروم باشید..
تریشا:آقای پین این..خیلی سخته..
من:لطفا لیام صدام کنید..
بازم گریه کرد..همونجوری که نشسته بودیم بغلش کردم..سعی کردم آرومش کنم..کاش الان زین اینجا بودو منم بغل میکرد..منم داغونم..منم دارم له میشم..واقعا نگرانم..
در باز شد و زین اومد تو..با ترس به مامانش نگاه کرد و بعد به من..
زین:مامان..نکن با خودت اینکارو
اومد نزدیک و پایین تخت جلو پای مامانش نشست..دستاشو گرفت..
زین:مامان..عزیزم..من خوب میشم..شماها باید بهم روحیه بدین..انگار برعکس شده..
تریشا سکوت کرده بودو به چشمای پسرش..ینی کل زندگی من نگاه میکرد..
زین:مامان من هنوز نمردم..حداقل ی نصفه روزه دیگه زندم
بدجور بهش نگاه کردم و متوجه شد حرف زدنش ناراحتم کرده..سرشو انداخت پایین..
تریشا:عزیزم..تو میتونی..قدرتشو داری..باید بتونی
من:میتونه..من مطمئنم
زین:امیدوارم بتونم بازم ببینمتون..
چندبار پلک زد و سرشو انداخت پایین..رو زانوهاش نشسته بود..دستای مامانشو ول کرد..با ی دستش خودشو رو زمین نگه داشت..اون یکی دستشو رو شقیقش گذاشت..
قبل از اینکه بیوفته بلند شدم و زیر شونه هاشو گرفتم..تریشا:وای ..زین..زین..پسرم..خوبی..
من:نباید عصبی میشد..
رو زمین نشسته بودم و زینو از پشت بغل کرده بودم..صورتشو نمیدیدم..
تریشا:زییینن..بینیت داره... داره خون میاد..
زین بی جون شده بود ولی دستشو کشید رو صورتش و خون رو دید..
![](https://img.wattpad.com/cover/166550195-288-k382536.jpg)
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry