#94
لیام:خب..ی اتفاقی افتادمن:چی؟چیشده؟
سرمو از رو سینه اش برداشتم و بهش نگاه کردم
لیام:هیچی ولش کن
من:لیام!!!
با لحن دستوری اسمشو گفتم و اخم کردم
لیام:نمیخوام نگران شی آخه وقتی اتفاق بدی برام نیوفتاد...
من:گفتم بگو
لیام:چیز خاصی نیست عزیزم..خب..دیشب که بهت تکست دادم گفتم دارم میام..از ی زندان برمیگشتم
من:چیزی شده بود؟
لیام:نه زین،بعدا بهت میگم چرا اونجا بودم،تو راه که بودم دیدم راننده از مسیر درست نمیره
من:خدای من خب
لیام:فهمیدم اونم آدمای سایمون خریدن
من:فاک بهت سایمون فاک لعنتی،لیام چیزیت که نشد؟جاییت چیزی نشده؟چکت نکردم
به بدنش نگاه کردم و سعی کردم همجاشو با دقت نگاه کنم،خندید و دستامو گرفت
لیام:نترس عشق من،کاری نکرد،دستگیرش کردم بردمش اداره،برا همین طول کشید
من:هوففف
چشمامو بستم و سرمو دادم عقب
سکوت شده بود صدای رعد و برق باعث شد سرجام بلرزم
دستمو کشید و بغلم کردلیام:نترس لاو
نفس عمیق کشیدم
من:لیام،برای شیمی درمانی..
لیام:با دکترت صحبت کردم
من:ولی خب من نمیخوام..
لیام:چیو نمیخوای؟میخوایم بریم پیشش بهمون کشورای دیگه رو برا اینکار معرفی کنه..بگه چیکار باید انجام بدیم
من:چی؟لی نه..آخه..
لیام:آخه چی زین؟
من:من..فکر نمیکنم بتونم..
نمیتونستم بهش نگاه کنم
لیام:چیو نمیتونی بِیب؟
من:فک نمیکنم بدنم تحملشو داشته باشه
سرجاش تکون خورد و رو بروی هم نشستیم
لیام:زین!میفهمی داری چی میگی؟
ی دستشو گذاشت رو سرش
من:لیام،من دوست ندارم وقتی دارم درد میکشم و تو بدترین شرایط جسمی باشم بمیرم..میدونی..هوففف
لیام:تو نمیمیری زین
بهم اخم کرد و از جاش با عصبانیت بلد شد و تو اتاق راه میرفت
من:خودمو که نمیتونم گول بزنم
سرمو پایین انداخته بودم
VOCÊ ESTÁ LENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry