#44_Don't Matter_Zayn Malik

314 49 18
                                        

#44
من:دروغ میگی لنتی

اولیویا:تو متوجه نیستی..بابام..

من:چی بابات چی؟کامل حرف بزن..

اولیویا:بابام مجبورم کرده نایل..گف اگه تو رو ول نکنم..

بازم مکث کرد..

اولیویا:اگه بیخیالت نشم سرت بلا میاره..نایل میدونی که میتونه..

من:لیو..من ازین چیزا نمیترسم..تو نباید..

دیگه نتونستم تحمل کنم..شیکستم..اشکام میریخت رو صورتم و با صدا گریه میکردم..دستامو گذاشتم رو صورتم..

اولیویا:نایل..تروخدا گریه نکن..

دستاشو گذاشت رو کمرم..لنتی..دلم برا همه ی کاراش تنگ شده ..

من:نمیتونم..تو..نه..مگه من چیکار کردم؟چرا..

اولیویا:تو کاری نکردی..بابام معتاده نایل..اینو خوب میدونی..

من:خب که چی؟معتاده باشه..

اولیویا:اون فکر میکنه اگه من با اون پسره..با اون پسره ازدواج کنم پول دار میشه..میفهمی خودت..

من:باهام بیا..

اولیویا:چی؟کجا؟

دستاشو گرفتم..برا لمس دستاش دلم پر میزد..خودش اگه میدونست..

من:بیا ازینجا بریم..

اولیویا:کجا بریم نایل؟من نمیتونم دنی و پالی رو پیش اون ول کنم و برم..

من:برای اوناهم راه حل پیدا میکنیم..اولیویا..بیا بریم ایرلند..پیش مامانم..

اولیویا:من نمیدونم نایل..بهم وقت بده فکر کنم..بچه ها..به اونا فکر کن..

من:گفتم که..برا اوناهم یکاری میکنیم..بهش فکر کن..خواهش میکنم..

اولیویا:باشه نایل..باشه..

سرشو انداخت پایین..چشمای قشنگشو ازم گرفت..

ی دسته از موهاشو انداختم پیشت گوشش..با دستم چونه اشو اوردم بالا..

من:برات میمیرم..

بهم نگاه کرد..پرید بغلم..محکم بغلش کردم و دستمو میکشیدم لای موهاش..نفس میکشیدم و بوش میکردم..چقد دلم براش تنگ شده بود..

اولیویا:نایل..من هیچکسو مث تو دوست ندارم..اینو باور کن..

صدای گریه اشو میشنیدم..

من:هیششش..آروم..من پیشتم..همه چی درست میشه..

ازم جدا شد و بهش نگاه کردم..چشماش بخاطر اشک قرمز شده بود..

من:دیگه نمیزارم چشمات خیس شه..

اولیویا:نایل من باید برم..ممکنه کسی ببینه..

من:کاش حداقل شمارتو میدادی بهم..باید باهات درارتباط باشم..

اولیویا:گوشیتو بده..

Depend On HimWhere stories live. Discover now