#S2_14
Harry pov
دارم دیوونه میشم
از وقتی از سر کار برگشتم خونه دارم دور خودم میچرخم
ی لحظه ننشستم
من اینجوری آروم نمیشم
این واقعا غیرقابل تحمله
من نمیتونم فکر کنم لویی اونجا تو اون زندانه کثیف باشه
فاک..لعنت بهت سایمون..
این عادلانه نیست نتونم هیچ کاری کنم براش
من دلم تنگ شده برای نفساش،بغل کردنش
همه چیش،شاید زیاد باهم نبودیم ولی حتی فکر بودن با اون برای ی روز آدمو دیوونه میکنه
تمام مشروبای خونه رو ریخته بودم دور تا دست لویی بهشون نرسه ولی انگار خودم الان نیاز دارم تا دردمو بخوابونممشتمو کوبیدم به دیوار و نفس عمیق کشیدم
کت و سوییچمو از رو میز برداشتم و به سمت خونه ی تنها کسی که برام مونده روندمماشینو پارک کردم و رفتم دم در
خدمتکار درو باز کرد و رفتم داخللیام:هی هری! خوبی پسر؟
من:لیام..پس چرا تموم نمیشه این کابوس؟
اومد نزدیک و بغلم کرد
بغلش کردم و بی اختیار شروع کردم به اشک ریختنمن:لیام من هیچ کاری نمیتونم..
بین گریه حرف زدن سخت بود
من:نمیتونم کاری کنم تا آزادشه..
لیام:من اینجام هری..مگه من مردم؟آروم باش درست میشه
من:لیام..من پول ندارم برگردونمش خونه
از بغلم اومد بیرون و بهم نگاه کرد
لیام:هری؟این چه حرفیه میزنی؟پس من اینجا دارم چیکار میکنم هان؟منم میخام هرسه تاشون باهم بیان بیرون،بعدشم به پول داشتن و نداشتن نیست الان
من:ولی من میدونم لویی ناراحته..من هیچ کاری براش نکردم
گریه هام به هق هق تبدیل شده بود
لیام:آروم باش هری..من درستش میکنم..فقط آروم باش خب؟
دستمو گرفت و رو مبل نشستیم
به خدمتکارش اشاره کرد تا برامون نوشیدنی بیاره
لیام:هری،چندتا نفس عمیق بکش
دستش رو بازوم بود،نگران بود ولی میخواست بهم آرامش بده
خدمتکارش سه تا لیوان و ی بطری مشروب گذاشت رو میز
لیام تو هر سه تا لیوانو پر کرد و اولیشو داد دست من
شان از دستشویی اومد بیرون
با لبخند بهم سلام داد با حرکت سر بهش سلام دادم و نشست رو مبل روبرومونلیام لیوان بعدی رو داد دستش
آخریش رو هم خودش برداشتی نفس خوردم و گذاشتم گلومو بسوزونه
لیام:هری،اگه آروم شدی بگو
من:بهترم..مرسی لیام
لیام:شان قراره خیلی بهمون کمک کنه هر سه تاشون برگردن پیشمون
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry