#77_I Don't Know Why_Imagine Dragon

231 42 11
                                    

#77

Liam pov
رفتم جلوتر و پیش لویی نشستم رو تخت

من:لویی،میدونم خیلی ناراحتی ازش،ولی من مطمئنم ی کاسه ای زیر نیم کاسه‌س

لویی:لیام چرا میخوای توجیه کنی گندی که زده رو؟

من:چون دوستمو میشناسم،همچین آدمی نیست

با خنده ی فیک سرشو تکون داد

لویی:تاحالا نبوده،الان که هست

من:یکم تحمل کن به حرفم میرسی

لویی:الانم که اینجام بخاطر توعه،بخاطر اعتبارت که ما رو از بازداشتگاه بیرون نگه داشته،وگرنه میتونستم برم پیش خانوادم

الان هیچی بهش نمیگم،چون حالش خوب نی

من:ممنونم ازت پسر،همه چیزو درست میکنیم،باشه؟

سرشو تکون داد،لبخند کم رنگی زد
دستمو گذاشتم رو شونه‌ش

من:فکر کنم از شنیدنش خوشحال نشی ولی

لویی:ولی چی؟

من:هری اینجاس

لویی:فاک بهش،من از اتاق بیرون نمیام،هر گوری که میخواد باشه

من:باشه بیرون نیا ولی من آخر میفهمم چی بوده قضیه

لویی:مرسی لیام ولی اینکارو فقط برای خودش بکن نه من،من دیگه بهش کاری ندارم،بعد از دادگاه اگه بیگناهیمون ثابت شد برمیگردم پیش خواهرام،اگرم نه که..

من:هی هی،آروم،قرار نیست اتفاق بدی بیوفته،شماها درجریان نیستید ولی من کلی از نیروها رو گذاشتم برای اینکه مدرک جمع اوری کنن برای این پرونده

لویی:چه مدرکی؟کی میخواد ثابت کنه ما بیگناهیم؟

من:تمام آدمای سایمون دارن تک تک لو میرن،و خب تمام نقشه ها و کارایی که کردن برملا میشه

شونه هامو انداختم‌ بالا
لویی با دهن نیمه باز نگاهم میکرد،

لویی:یعنی میشه بفهمن تمام بلاهایی که سر زین اوردن؟

من:سر همتون،دارم تلاش میکنم که بشه

نایل داشت دادو بیداد میکرد

من:اومدم نایل،اومدم

من:لویی،هری حالش خیلی خرابه،الان دکتر اومد بالا سر اون،نمیدونم چش شده

لویی:حالش چطوره یعنی چی؟

با ناراحتی و استرس پرسید،معلومه که هنوز براش مهمه

من:نمیدونم،دکتر الان اومد،من میرم ببینم

لویی:باشه

از اتاق رفتم بیرون و دکتر از در اومد تو رفتم سمتش و به سمت اتاق هری راهنماییش کردم،کنارش نشست،نبضشو گرفت و به صدای نفساش گوش داد،سطح هوشیاریشو چک کرد

Depend On HimWhere stories live. Discover now