#51
لیام:ینی همه چی به حکمی که دادگاه براتون میچینه بستگی داره..و منم نمیزارم شما سه نفر بیوفتید زندانخیلی قاطعانه حرف میزد..جوری که دیگه لازم نیست نگران هیچی باشم...ولی یچیزی ته دلم نگرانم میکنه
من:ینی ممکنه بعد از جراحیم بازم بندازنم زندان؟
لویی:نه احمق..ینی نمیدونم ولی اگه این کار احمقانه رو بکنن من خودم بفاکشون میدم
لویی عصبانی شده بود..خیلی زیاد..
نایل مرتب دستاشو مشت میکرد یا با موهاش ور میرفت..هممون استرس داریم..حتی لیام..که سعی میکنه آروم بنظر بیادسکوت سنگینی بینمون بود..صدای قار و قور شیکمم در اومده بود..دستمو روش فشار دادم..لیام سریع متوجه شد و دستمو گرفت تا بلند شم..باهم رفتیم آشپزخونه..
لیام:زین..من..فقط..هیچی ولش کن..
رفت از یخچال تخم مرغ اورد بیرون..
من:تو فقط چی لیام؟
لیام:هیچی..
سرشو انداخت پایین و بکارش ادامه داد..بعداز چند دیقه صبحونه رو حاضر کرد و گذاشت جلوم...
من:نمیخوای بگی؟
لیام:چیزی نیست..
من:باشه..
نمیخوام اصرار کنم،شاید خوشش نیاد
صبحونه رو خوردم..ولی به ظرف لیام نگاه کردم که نصفشم خورده نشده بود..با چنگال داشت به غذا ور میرفت و سرشو روی ی دستش تکیه داده بود..
من:لی؟
جواب نداد..جلو صورتش بشکن زدم و پلک زد و بهم نگاه کرد
لیام:جونم؟چیزی میخوای؟سیر شدی؟
من:لیام بهم بگو..چرا نمیگی خب؟
لیام:آخه نمیخوام تو ناراحت شی..من دارم حلش میکنم تو خودم..چیزی نیست..
لبخند مصنوعی بهم زد..بهش اخم کردم
من:تا نگی دیگه بهت نگاه نمیکنم
دستشو کشید تو موهاش و دستشو مشت کرد میخواست بکوبه رو میز که خودشو کنترل کرد..از جاش پاشد و ی لیوان برداشت از یخچال تو لیوان آبمیوه ریخت و گذاشت جلوم..به ساعت رو دیوار نگاه کرد و قرصامو از رو میز برداشت و گذاشت جلوم کنار آبمیوه..همون لحظه دستشو گرفتم..
من:ازت خواهش میکنم..
مظلوم نگاهش کردم و زیر لب فاک گفت و اومد نشست رو صندلی رو بروم..
لیام:اول بخور میگم بهت
قرصو خوردم و بهش نگاه کردم و منتظر موندم جواب بده بهم..
لیام:خب..زی..ببین..من خیلی نگرانم
دستشو گرفتم..سرمو به نشونه تایید حرفاش تکون دادم..
ESTÁS LEYENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry