#47_Hey Now_Isak Danielson

277 48 14
                                    

#47
سرفه میکرد..

هری:چیکار کنم لیام..کجا دنبالش بگردم..

من:نمیدونم هری..زین تو نمیدونی؟

زین:باید فکر کنم..بزار ببینم..

رفت رو مبل نشست و دستاشو گذاشت رو سرش تا تمرکز کنه..
نایل از اتاق اومد بیرون و چشماشو مالوند..

نایل:عه..سلام..چی شده هری اینجایی..

خمیازه کشید

من:لویی زده بیرون از خونه..

میدونستم هری بخواد چیزی بگه میره کتک کاری میکنه،پس خودم زودتر جواب دادم

نایل:وا چرا؟

هری:خب دعواش شده دیگ..

با حرص نفسشو داد بیرون

نایل:خب چته من که نمیدونستم..

من:بسه حالا شما دوتا دعوا نکنید کافیه..

هری:گوشیشو خاموش کرده..دیگه نمیتونم پیداش کنم..

زین انگار از فکراش ی چیزایی فهمید..

زین:نایل..کلید آپارتمانمون دست توعه؟

نایل:شت..نه..ینی اونجاس؟

زین:احتمالش هست..

هری:اونجا رو بلدم..آره..فاک باید زودتر بهش فکر میکردم

با استرس میگفت..

من:خب الان هردوتاتون عصبی اید..نری اونجا داغون تر شید..

هری:نه..نه..باید ببینمش..

کلافه دستاشو تو موهاش میکشید..این عادت همیشگیشه..

من:خب باشه..میریم اونجا..

هری:نه..خودم میرم..این وقت شب شماها رو نمیخوام بکشونم بیرون..

من:هری بهمون خبر بده هر اتفاقی افتاد..

هری:باشه..دعا کنید اونجا باشه..

دستاشو رو هوا تکون داد و با عجله رفت..

نایل:ای بابا..کاش باهاش میرفتم..

من:نمیخواد.بزار تنهایی حلش کنن..

نایل:لوییِ عصبی رو ندیدی...هیچکس حریفش نمیشه

من:امیدوارم هیچکسی رو عصبی نبینم..

شونه هامو انداختم بالا..نایل ام دوباره برگشت تو اتاق..به زین نگاه کردم..هنوزم تو فکره..بازم..اه..چرا بهم نمیگه؟
رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم رو پاش..

من:بریم؟

زین:بخوابیم..

من:هرچی تو بگی..

دیگه بهم لبخند نزد..مثل همیشه نه..این یکم میتونه به فکرایی که تو سرشه ربط داشته باشه..

Depend On HimTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon