#119

161 22 3
                                        

#S2_19

بعد از اینکه ازشون خداحافظی کردم نگهبان اومد و منو با خودش برد تا لباس های خودمو بهم بده
دستبند و انگشترمو بهم داد و گفت از کدوم در خارج شم

وقتی اومدم بیرون هوا بارونی بود،سرد شده بود و لباس گرم نداشتم
ی ‌ماشین دم در بود و با چراغ بهم علامت داد تا برم سمتش
فکر کنم لیام باشه
رفتم نزدیک که شدم یک نفر از ماشین پیاده شد و برام درو باز کرد

-:بفرمایید آقای مالیک

داشتم سوار میشدم که نگاهم سمت ماشینی که پیچید تو کوچه چرخید
چی؟اون لیامه؟
اونم منو دید و وحشت کرد
از نشستن منصرف شدم
لیام و هری که باهم اومده بودن از ماشین پیاده شدن و با اسلحه سمت ماشینی که میخواستم سوارش شم نشونه گرفتن
کسی که برام درو باز کرده بود متوجه شد و شونمو گرفت و به زور هولم داد تو ماشین
صدای داد لیام رو میشنیدم که صدام میزد
صدای تیر،صدای تیر نزدیک گوشم
گوشم چند لحظه سوت میکشید...
برای چند لحظه واقعا شوکه شده بودم
اونی که هولم داده بود تو تیر خورده بود تو شکمش و داشت بدجور خونریزی میکرد
عوضی آشغال
دو نفر دیگه هم داشتن به سمت لیام و هری شلیک میکردن
ترسیده بودم..نمیدونستم باید چیکار کنم
یک نفر دستای منو از پشت با دستبند بست
داشتم التماس میکردم که ولم کنن
با ی دستمال جلوی دهنمو گرفت..لیاممو صدا میکردم..تا..
دیگه چیزی متوجه نشدم..همه جا سیاه شد

Liam pov
با تمام وجودم داد میزدم
نه نهههه،دیگه نمیزارم ازم بگیریدش لعنتی های حرومزاده

به بدنه ی ماشینش به همه جا شلیک کردم
اونا هم غافلگیر شده بودن
زود ماشینو راه انداختن و ما هم دنبالشون کردیم

من:بیسم بزن لنتی نیروی کمکی میخوایم

صدای ضربانم تو گوشام میپیچید...این درست نیست..نه نه نباید از دستش بدم

هری بیسیم زد و بعدش داشت به من دلداری میداد

هری:میگیریمشون نمیتونن فرار کنن،ما به موقع رسیدیم لیام،میگیریمشون

من:همشونو میکشم،قسم میخورم

با مشت میکوبیدم رو فرمون
دنبالشون بودیم عملاََ هیچ شانسی ندارن ولی زندگی من تو اون ماشینه،نمیتونم نگران نباشم..حتی استرس اینو دارم که تیر بهش خورده باشه..فاک نه..

پلیس های دیگه بهمون اضافه شدن
انقدر دنبالش رفتیم تا به جاده های اطراف شهر که زیاد از اونجا دور نبود کشیده شدیم
کم کم ایستادن

من: اینا ی نقشه ای دارن هری من مطمئنم

مسلح از ماشین پیاده شدیم
محاصره شده بودن
بعد کمتر از یک دقیقه
از ماشین اومدن بیرون
دو نفری زینو نگه داشته بودن
زین من بیهوش بود،دستاشو از پشت بسته بودن و سرش به سمت پایین خم بود
ضعف کرده بودم میخواستم گریه کنم که فقط بهم پسش بدن..حروزاده های لنتی

Depend On HimWhere stories live. Discover now