#120

246 32 12
                                    

#S2_20
Liam pov
زین:لیی..لیام..

من:جونم زندگیم؟

با لبخند به چشمای درشتش نگاه میکردم
دستاشو دراز کرد تا بغلش کنم
زندگی تو همین خلاصه میشه
آغوش کسی که همه چیز منه

زین:دلم..برات تنگ شده بود..خیلی دلم برات تنگ شده بود..

میدونم داشت گریه میکرد
منم محکم فشارش دادم و تو گردنش نفس کشیدم

من:منم دلم برا عشق زندگیم تنگ شده بود،هیش الان گریه نکن عمرم..آروم باش..

آروم گردنشو بوس کردم کم کم از بغلم اومد بیرون و رو تخت دراز کشید،دستمو ول نمیکرد

من:حالت بهتره عزیزم؟

زین:مگه میشه ببینمت خوب نشم؟میشه منو زودتر ببری خونه؟

من:معلومه که میشه،فکر کنم دیگه بتونیم بریم

Zayn pov

کل راه داشتم بهش نگاه میکردم،چقدر دلم براش تنگ شده بود،چقدر منتظر بودم ببینمش
درسته خیلی اتفاق عجیبی افتاد تو ی مدت کم ولی بالاخره تونست منو نجات بده، خب فکر کنم از وقتی باهاش آشنا شدم تقریبا همین بوده..
فرشته ی نجات من
کتشو انداخته بود دورم
وقتی رسیدیم درو برام باز کرد،بازوهامو گرفت و نزدیک در ورودی که شدیم گفت وایسم سریع برگشت سمت ماشین ی دسته گل بزرگ رز قرمز که روی صندلی عقب ماشین بود آورد
برگشت پیشم

لیام:آم..خب..چیزه...ببخشید عشقم،قرار بود سالم باشه و وقتی میام دنبالت بهت بدمش ولی دیگ..نشد..

سرشو انداخته بود پایین..ی دستشو گذاشت پشت سرش و با ی دستش دسته گل رو گرفته بود سمتم
چون تو ماشین مونده بود یکم از گلبرگاشون ریخته بود..ولی هنوزم قشنگ بود

ازش گرفتم و پریدم بغلش
سرمو بردم تو گردنش

من:تو بهترین هدیه دنیایی،مرسی عشقم برای این گل های خوشگل..دوسشون دارم

همینجوری که بغلش کرده بودم زیر پاهامو گرفت و از زمین بلندم کرد،بلندم کرد و رفتیم تو خونه

از پله ها رفت بالا و رسیدیم اتاق
اتاقمون....انگار خیلی دلم برا همه چی تنگ شده،خیلی طولانی نبود ولی برای من خیلی سخت گذشت
کتشو از دورم دراورد دستامو گرفت و کنارم نشست

لیام:بیب،میری حموم؟

من:اوهوم،خیلی نیاز دارم بهش

لیام:خوبه پس عشقم،برات همه چی رو آماده گذاشتم تو حموم،لباساتم دربیار تو کیسه بنداز

من:میشه تا حموم باهام بیایی؟

لیام:آره آره حتما عزیزم

وقتی پاشد ی دستشو از دستم ول نمیکرد تا حموم همراهیم کرد،میدونستم نمیخواست اذیت شم باهام نمیومد داخل ولی میخوام خیالشو راحت کنم

Depend On HimWhere stories live. Discover now