#20
زین انگار تازه یادش اومد چی شده...
دستشو از لای دست لیام کشید بیرون..خودشو یکم جمع کرد سمتی که لیام نبود..لیام انگار بهش برخورد..
لیام:زین..درباره اون موضوع..
زین:نمیخوام بشنوم..
سریع دخالت کردم..
من:زین..حرفشو باور کن..اون راست میگه..اون هیچ ارزشی برا لیام نداشت..ولی تو..کاملا زندگیشو عوض کردی..
زین:یعنی چی؟هری میفهمی؟..3سال با ی نفر بوده تا منو دیده ولش کرده..از کجا معلوم منم وِ..
پریدم وسط حرفش..
من:جملتو ادامه نده..لطفا..
زین تروخدا باور کن لیام تاحالا عاشق نشده بود..قبل از تو..لیام سرشو انداخته بود پایین..
زین بغض کرده بود..لنتی همش گریه میکنن این دوتا..
من:من تو این چندین سال از هر کسی بهتر میشناسمش..حرف منو باید باور کنی..
چند دیقه به یجا خیره شد..جو خیلی سنگین بود،لیام بازوهاشو بغل کرده بود و نگاهشو از زمین نمیگرفت
زین:باور میکنم..
دستشو گذاشت رو بازوی لیام..لیام تکون نخورد..ولی ی نفس عمیق کشید..
زین با دستش چونه ی لیامو گرفت چرخوند سمت خودش..
لیام بهش نگاه کرد..
زین:وقتی مظلوم میشی میخوام انقد بوست کنم نتونی نفس بکشی..
بعد آروم سرشو به صورت لیام نزدیک کرد..لبشو گذاشت رو لباش..لیام انگار جون تو بدنش تزریق شد..
من:عامممم..من بهتره برم..
جفتشون خندشون گرفت و از هم جدا شدن..
زین:ببخشید..نتونستم ...
لیام:زین..هری ی چیزی از من خواسته..که در اصل من باید از تو بخوام..
زین:بگو..چی؟
من:بهتر نیست من برم تو بگی بهش??
لیام:وا چرا خجالت میکشی..زین هری از دوستت خوشش اومده..
زین اولش ماتش برد ولی لبخند زد..
زین:لویی رو میگی؟
من:آره..
مشتاقانه نگاهش میکردم..
زین:از اون روز تو بیمارستان همه چی مشخص بود..کلا ذل زده بودی بهش..
انقد ضایع بازی در اوردم یعنی؟
من:خب..ببخشید که انقد ضایع بودم..
زین:چرا عذر خواهی میکنی؟عاشق شدی دیگه..مث من که درگیر یکی شدم..
لیام:زین الان هری اینجاست نکن اینکارو..
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry