#18
لیام:میدونی که...من:چیو میدونم؟..
دستامو گزاشتم دو طرف بدنش از بالای سرش بهش نگاه کردم..
لیام:پَ میدونی..
ی لبخند شیطانی بهم زد..
روی لباشو بوسیدم..طولانی و نرم..
میخواست ادامه بده ولی کشیدم کنار..نشستم پیشش..لیام:خب..مشکلی نیست..
رومو کردم به ی سمت دیگه که بهش نگاه نکنم..
نشست..منو کشید تو بغلش..بازو های قویشو دورم حلقه کرد..حس امنیت..
نفس عمیقی از روی آرامش کشیدم..من:لیام..
لیام:جونِ لیام؟
من:چ بلایی سر مامانم و خواهرم میاد..اگه من نتونم..
لیام:تو میتونی..هیچیشون نمیشه ..ما پسشون میگیریم..
من:نگرانم..من اینجا راحت نشستم و اونا دارن پیش اون مرتیکه زجر میکشن..خدایا شاید...نه..
لیام:چرا انقد به چیزای منفی فکر میکنی؟برشون میگردونیم..بهت قول دادم..یادت رفته؟
من:یادم نرفته..
بازم سردرد..بازم سیاهی...لعنت به این درد..
لیام:زین؟خوبی؟بازم سرت؟
من:آره..خسته شدم..دیگه نمیتونم..
دستمو رو شقیقه هام کشیدم..
لیام:ساعت چنده؟...شت..باید قرصاتو همین الان بهت بدم..
با ی حرکت پاشد و رفت تو آشپزخونه..
با ی لیوان آب و چندتا بسته قرص برگشت..ازش گرفتم و خوردم..من:لیام اگه تو نبودی من تا همین الانم زنده نمیموندم..
لیام:اینجوری ام نیست..تو قوی ای..تا قبل تو من زنده نبودم..الان دارم میفهمم زندگی ینی چی..
روی لپشو بوس کردم..بهش ی لبخند گشاد تحویل دادم..
من:میشه اتاقای دیگه رو ببینم؟
لیام:آره..فقط باید خودم بغلت کنم..
من:بازم برگشتیم سر خونه اول..
چشمامو چرخوندم..
من:باشه..
لیام:پسر خوب..
پاشد و بغلم کرد و رفت سمت ی اتاق که همون طبقه بود..
منو روی ی صندلی نشوندلیام:اینجاعم ی اتاق...من برم ی چی سفارش بدم الان برمیگردم..
من:زود برگرد..
رفت و منم پاشدم..نمیتونم که همش یجا بشینم
این اتاق واقعا بزرگه..و خوشگل..
ی عالمه قاب عکس اینجاست..رفتم جلوتر تا بتونم دقیق ببینم..
کلی آدم اینجاست..
مادرش..پدرش..شایدم خواهراش..
ی دختره هست خیلی به لیام چسبیده..لیامم هیچ حسی تو صورتش نیست..ینی چی؟
نکنه..نه..این چه فکرای مذخرفیه که میکنم..
KAMU SEDANG MEMBACA
Depend On Him
Fiksi Penggemar{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry