#50
سرجام نشستم..ی سینی دستش بود..با لبخند اومد جلو و گذاشت رو تخت..
من:اینجا؟
هری:هرجایی که تو راحتی
من:خوبه..مرسی هزا..
صبونه ای که آماده کرده بودو خوردم..ازش تشکر کردم و گفت باید آماده شه تا بره اداره..
من:نمیشه حداقل زودتر بیایی؟
هری:قول نمیدم ولی سعیمو میکنم لو..
من:باید تنها بمونم امروزم؟
هری:نه..میخوای ببرمت پیش زین و لیام؟
من:خودم میرم..تو برو بکارت برس..
لبخند زد و دکمه ی آستین پیرهنش رو بست..کتشو برداشت و اومد نزدیکم..پیشونیشو گذاشت روی پیشونیم..
لبخند کج زدم بهش و لباشو کوتاه بوسیدم..
من:برو دیرت نشه..
از در رفت بیرون و بخاطر اینکه داشت دور میشد داد زد..
هری:دووسستت دارمممم..بای
من:من بیشتر
سینی رو گذاشتم کنار تخت رو میز..
هی..واقعا به حموم نیاز دارم..
Niall pov
تا صبح خوابم نبرد..
بعد از چند ماه تونستم با اولیویا چت کنم..
دلم برای همه چیش تنگ شده بود..
انگار دنیا رو بهم دادن وقتی فهمیدم اون هنوزم دوستم داره..اونم بهم فکر میکرده..میگفت هنوز آهنگامو گوش میده..لنتی..اون باید برای من باشه..همه چیش..دلم میخواد کل روز بغلش کنم اونم برام بخنده..
وقتی باهم رفتیم ایرلند دیگه نمیزارم دست هیچ کس بهمون برسه..
امیدوارم بتونم این نقشه رو عملی کنم..منتظر جراحی زینم..باید وایسم ببینم حالش خوبه بعد برم..کاش مجبور نبودم..ولی الان..با این وضعیت بابای عوضیش..هیچ چاره ای جز پناه بردن به ایرلند نداریم..
مامان و بابام خوشحال میشن لیو رو ببینن..
به ساعت نگاه کردم..10ونیم شده..
با دستام چشمامو مالوندم و ی خمیازه ی طولانی کشیدم..صدای زنگ در اومد..
بالشتو گذاشتم رو سرم..
ینی هیچکی نی درو باز کنه؟من باید برم؟
من:گاددد..
پاشدم و رفتم دم در..درو باز کردم و لویی ی دستش رو به دیوار گذاشته بود و یکی دستش رو کمرش بود..
لویی:هی نایلر..
من:هی..
لویی:چشمات چقد پف کرده
بهم دست داد و بغل کردیم همو..اومد داخل..
من:خوب نخوابیدم..
لویی:چرا؟
من:با اولیویا حرف میزدم..
تعجب کرد و بلافاصله خوشحال شد..
لویی:لنتیییی..باهاش اوکی شدی باز؟
هیجان تو صداش مشخص بود..و تقریبا با داد گفت..
ریز خندیدم
ESTÁS LEYENDO
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry
