#56
لویی لیوانو برداشت..لویی:چیزی نیست..لیام..باید استراحت کنی مسکن خوردی..
من:باید با دکترش حرف بزنم..
از جام پاشدم
لویی:من میرم تو بشین..
من:باهام بیا..
لویی:معلومه که میام..
Niall pov
لیام و لویی رفتن..ماشینم ندارم مامان زین و صفا رو ببرمشون بیمارستان..
من:صفا..آروم باش زنگ زدم گفت رسوندنش بیمارستان..
صفا:نمیتونم..من باید برم پیشش..همین الان..
با گریه و داد میگفت..
من:باشه..باشه..بریم فقط آروم شو..
تریشا:بریم..
تریشا هم وضعیتش بهتر از صفا نبود..ولی حواسش به دخترش بود..پیش هم راه افتادیم..
Harry pov
ی دوش گرفتم و اومدم از حموم بیرون..روی تخت دراز کشیدم..
شت..لویی..بهش زنگ نزدم..
سریع گوشی رو برداشتم و شمارشو گرفتممن:الو..لویی..عزیزم من خونه ام
لویی:هز..پاشو بیا بیمارستان
من:یا خدا..چی شده؟
سرجام نشستم..
لویی:زین..حالش بد شد..میگن امشب باید عمل شه..
من:شت..مگه فردا قرار نبود بره..
لویی:آره..ولی حالش بد شد خب
دستشو گذاشته بود جلوی دهنش و آروم حرف میزد..
لویی:لیام خیلی داغون شده..بهت نیاز داره..زود بیا..
من:اومدم بِیب..اومدم
گوشی رو قطع کردم..حوله ی دور بدنمو باز کردم و لباس پوشیدم..
رفتم سمت در..یادم افتاد ماشینم داغون شد و الان ندارمش..
باید برم دم جاده تاکسی بگیرمZayn pov
من:لیام..کجایی..بیا دیگه..من نمیتوم ببینمت..
لیام:بیا عزیزم..از این طرف..
همه جا تاریک بود..صداشو میشنیدم ولی بهش نمیرسیدم..
من:لی..اینجا زیادی تاریکه..
چیزی نگفت..ولی صدای گریه اشو شنیدم..
من:داری گریه میکنی..چرا؟
رفتم جلوتر و صورتشو با دستام لمس کردم..اشکاشو پاک کردم..
من:لیام یچیزی بگو..
ی دفعه بغلم کرد..
من:چرا نمیبینمت؟لیام برقا رو روشن کن..تو منو میبینی؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry