#126

120 19 7
                                    

#S2_26

Liam pov
لویی و نایل دوش گرفتن و استراحت کردن
منو زین هم وسایلامونو جمع کرده بودیم و همه چی برای پرواز فردا آماده بود
لویی و نایل هنوز خبر ندارن
زین گفت خودش میخواد بهشون بگه
حس میکنه اینجوری راحت تره
گذاشتیم چند ساعت هرکس به حال خودش باشه و دلتنگیاشونو پیش هم برطرف کنن
لویی و هری بعد ناهار روی کاناپه تو بغل هم خوابشون برده بود
شان و نایل باهم تو باغ قدم میزدن
من و زین رو مبل بودیم
سرش رو پام بود..دلش میخواست نازش کنم
میدونم همیشه با اینکار خوابش میبره ولی این دفعه خواب نبود و آروم بود فقط با چشمای باز به ی گوشه خیره شده بود

من:همه چی خوبه بیبی؟چیزی شده؟

زین:خوبم،هوم..فقط یکم دلشوره دارم لیام

من:دلشوره ی چی عزیزم؟

زین:اینکه ناراحت شن ما انقدر زود میریم بعد از آزادشدنشون

لیام:مطمئنم درک میکنن زین..تو نباید نگران باشی اینجوری

زین:میدونم..درک میکنن ولی دست خودم نیست

خم شدم روی سرشو بوسیدم

من:استرس نداشته باش درست میشه عشقم

لبخند بی جونی زد و سرشو تکون داد

من:امیدوارم درست شه

آروم چشماشو بست و بعد چند دقیقه مثل ی عروسک خوابش برد
فکر کنم خیالش حتی با دوتا جمله ی ساده ی من راحت شد تا تونست بخوابه..دلم میخواد همینجوری تا ابد نگاهش کنم

حدود یک ساعت گذشته بود
لویی و هری هم بیدار شدن نایل و شان هم تازه اومده بودن داخل
همه آروم حرف میزدن تا زین بیدار نشه
خیلی آروم روی بازوشو ناز کردم و صداش زدم
یکم تکون خورد با انگشتم صورتشو ناز کردم

من:خوشگل من؟بیدار نمیشی؟

چشماشو آروم آروم باز کرد لبخند زد
اخ من میمیرم برا این خوشگلیش وقتی از خواب بیدار میشه

سرمو آوردم بالا که دیدم بقیه با لبخند پهن بهمون خیره شدن
خندم گرفت

زین:هی..چرا اینجوری نگاه میکنید

همه زدیم زیر خنده
زین سرجاش نشست و دستمو گرفت
با دست دیگش با حالت خوابالو پشت چشمش کشید و بهم نگاه کرد.پیشونیشو بوسیدم..با چشماش داشت علامت میداد
میدونستم منظورش چیه سرمو تکون دادم و روکردم به بقیه

من:خب..بچه ها باید ی چیزی بهتون بگیم

لویی:دارید بچه دار میشید؟میدونستم

با شیطنت گفت و زین خندش گرفته بود

زین:اوکی..فقط یکم زود نیست لویی؟

نایل:ای بابا..پس حتما ی خبر خوب دیگه داریم..نه؟

من:یجورایی هم خوبه هم بد

Depend On HimDonde viven las historias. Descúbrelo ahora