#88_Every Single Time_Jonas Brothers

223 38 0
                                    

#88
Liam pov
همین امشب باید بالوینو ببینم..
آدرس زندانی که توش بودو از بین پرونده هاش پیدا کردم...
ی چیزایی تو سرمه که دوست دارم سریع تر عملی بشه..
میدونم ممکنه به درد اتفاقی که میوخته بخوره

من:هری من دیگه میرم

هری:لیام مطمئنی نیازی نیست باهات بیام؟

من:کار سختی ندارم،میخوای باهام بیا ولی باید تو ماشین منتظر بمونی اونجوری

هری:باشه،پس من میرم خونه

من:برو خسته نباشی،فردا میبینمت

خدافظی کردیم،راننده منتظرم بود تا منو ببره اون زندانی که بهش آدرس داده بودم ،دوسال از آخرین باری که برای ی پرونده اینجا اومده بودم میگزره..
ازونجا متفرم..ولی مجبورم باید از آخرین شانسمم که شده استفاده کنم،تو ماشین که نشستم یادم افتاد به زین خبر ندادم که شب دیر میرم

بهش تکست دادم و گفتم ممکنه نزدیکای صبح برگردم پس راخت بخوابه،بعد گوشیمو خاموش کردم،کاش میشد این جریان زودتر تموم میشد

راننده:آقا همینجاست؟

سرمو اوردم بالا و بیرونو نگاه کردم،بارون میومد و هوا تاریک تاریک بود

من:آره همینجاس

از ماشین پیاده شد،در ماشینو برام باز کرد و برام چتر گرفت،ازش تشکر کردم،چترو گرفتم و به طرف در ورودی قدم برداشتم
کاش هیچوقت اینجا وجود نداشت که مجبور باشم پامو بزارم توش

Zayn pov
من:مامان شما اگه میخواید میتونید برید،ساعت 11 شد

تریشا:میریم زین،سرهنگ پین چرا نمیاد پس ؟

من:حتما درگیره دیگ مامان،شغلش که معمولی نیست،شما برید..ماشین میگیرم براتون

تریشا:باشه پسرم،ما میریم،مشکلی داشتی بهمون بگو،خواهش میکنم ازت باهام حرف بزن اگه چیزی میخوای به خودم بگو

من:باشه چشم،میگم بهت مامان

صفا خوابش گرفته بود برا همین کمتر حرف میزد

بغلشون کردم،خدافظی کردیم و با ماشینی که لیام گفته بود فرستادمشون خونه
نمیدونم امشب چرا حس خوبی ندارم

من:نایل؟کجا رفتی؟

نایل:اومدم،همینجام

از دور صداش اومد و بعد چند ثانیه بعد اومد پیشم رو مبل نشست

من:نایل،هری رو بکشونیم اینجا؟امشب؟

نایل:اگه الان ی روانپزشک بیاریم برا لویی بدون شک میگه افسردگی داره،بنطرم دیگه واقعا باید باهاش حرف بزنه

من:الان تو اتاقش بودی؟

نایل:آره،حرفم که نمیرنه درست

من:مشروب که نخورده؟

نایل:چرا خورده،و نمیدونم چندتا بسته سیگار داشته که تمومشون کرده

من:براش بگیریم،وگرنه داغون میشه شروع میکنه به چیز میز شیکوندن،سیگار بکشه بهتر از مست کردنه

نایل:ما که بیرون نمیتونیم بریم،بزار هری بیاد بهش بگیم با خودش بیاره

من:آره،باید بیاد.. من باهاش حرف بزنم؟

نایل:آره خودت...

صدای شکستن نذاشت نایل حرفشو تموم کنه
دوتامون با وحشت پاشدیم سمت صدا رفتیم

من:فاک،لویی..

نایل:کاش مشروبو از جلو دستش برمیداشتیم اه چرا حواسمون نبود

من:بچه که نیست،خودش پیدا میکرد یا میرفت میخرید دیگه

در اتاقو باز کردیم و رفتیم تو

لویی:نیایید لنتیا

من:لویی داری چ غلطی میکنی؟

لویی؛برید بیرون

لیوانی که تو دستش بودو با حرص زد به دیوار و شیشه خورد شدش رفت تو دستش

من:نایل برو به هری زنگ بزن..زودباش

سرشو تکون داد و رفت با هری حرف بزنه

من:لویی تروخدا تموش کن

لویی:برو بیرون زین،اینجا نباش..آها میخوای بدبختی منو نگاه کنی؟باشه.. ببین...ببین

با همون دست زخمیش مشت زد به دیوار  و از درد مچشو گرفت و آه کشید به دیوار تکیه داد سرخورد و آروم نشست زمین،رفتم نزدیکش و نشستم پیشش مچ دستشو گرفتم،اولش نمیخواست بهش نزدیک شم ولی زیاد مقاومت نکرد

من:نگاه کن به خودت..الان بهتر شد؟خود آزاری داری؟

چیزی نگفت و بدون حس به دستش نگاه میکرد

من:من میرم بیرون،پانسمان دستت هروقت خواستی بگو

پاشدم و از اتاق اومدم بیرون،درو بستم و پشت در تکیه دادم

البته که دوست نداشتم اینجوری تنها ولش کنم،دستشم خونریزی داره،مسته و روحش شکست خورده،این اصلا خوب نیست،حس بدی دارم که نتونستم پیشش بشینم،نمیتونم لویی داغون شده رو ببینم
همون موقع صدای هری میومد که داشت نزدیک میشد

هری:اینجاس؟

با ترس و دلهره گفت

من:آره،هری خواهش میکنم درستش کن،اون الان مسته

هری:بزار برم تو،الان دیونه میشم

میخواست دستمو بزنه کنار تا بره تو

من:اگه درستش میکنی باشه،برو،هری اون خیلی شیکسته

سرشو تکون داد،دستمو کنار کشیدم و با عجله رفت داخل اتاق

هوففف
خداکنه درست شه،لویی تاحالا انقد نابود نشده بود،از آخرین بار بعد از مرگ مامانش انقد بدجور مست نکرده بود

______________

میدونم آپ نمیکنم و دوست دارید خفم کنید ولی بخدا امتحانای لنتی نمیزاره هیچ کاریو بهش فکر کنم T_T

ولی هفته ی دیگه تموم میشه
۴ تا پارت باهم آپ میکنم
قول میدم :)

Depend On HimDonde viven las historias. Descúbrelo ahora