#97
Zayn pov
از حس نبودن لیام کنارم از خواب بیدار شدم
چشمامو به زور باز کردممن:لیام؟
چندبار صداش زدم ولی اون اینجا نبود
به سختی از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
از پله ها رفتم پایین
چرا بقیه بیدارن؟هنوز که صبح خیلی زوده
دلم داشت شور میزد
لیامو دیدم که با کیسه زباله داره از خونه میره بیرونمن:لیام؟
برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد
لیام:بیب؟چرا بیدار شدی؟
من:چه خبره؟چرا همتون بیدارید؟
لیام:آم..هیچی..
لویی اومد نزدیکم،لیوان آب و ی قرص دستش بود
لویی:صبح بخیر زین..بیا بریم بهت نشون بدم
من:چیو نشون بدی؟چه خبره اینجا؟
با من خواب میبینم یا اینا زیادی عجیب شدن
لیام از در رفت بیرون،چشمام به در بود ولی دنبال لویی رفتم
لویی:هری..بیا بخور یکم استراحت کن عزیزم
من:هری؟چرا؟چه اتفاقی افتاده؟سرت چی شده؟
هری:چیزی نیست،سرم درد میکنه
من:ی سردرد معمولی اینجوری باعث نمیشه سرتو باندپیچی کنی،چرا جواب منو نمیدید هیچکدومتون؟
لویی:بزار لیام بیاد زین،آروم باش
لیام درو بست و اومد داخل داشت میرفت آشپزخونه که صداش زدم
من:لیام؟میشه بیایی اینجا بگی چی شده؟
چند ثانیه ایستاد بعد اومد پیشم نشست
من:خب؟
لیام:یکی اومده تو خونه
من:خب هری چرا سرش اینجوری شده؟چه بلایی سرش اوردن؟
لویی:هری دنبال سروصدا های مشکوک رفت و دیر کرد،وقتی رفتم دنبالش پشت در بیهوش افتاده بود
من:هولی شت..
دستامو گذاشتم رو صورتم
لیام:الان حالش بهتره
من:خداروشکر،نایل کو،حالش خوبه؟
نایل:من اینجام
من:خوبی پسر؟
نایل:خوبم اگه دوست پسرت بزاره بخوابیم
من:چی شده چیکار میکنید مگه؟
لیام به نایل چشم غره رفت
نایل:خب چیه؟مگه دروغ میگم
لیام:برا سلامتی خودتون میگم،در ضمن نمیخواستم شلوغش کنم،وگرنه به خدمتکارا میگفتم بیان
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry