#52_Blue_Troye Sivan

243 50 51
                                    

#52
من:ی لحظه وایسا ببینم..

لویی:باز چی شده؟

من:مامانم و صفا امروز قراره بیان اینجا..

لویی با دستش زد تو پیشونیش..

نایل:خب ساعت چند میان؟

من:لیام گفت 2به بعد..

لویی:شت..بیا بریم تا 2برمیگردیم حالا..

من:بزار به لیام بگم پس..

لویی:نمیخواد..برمیگردیم دیگه

من:باشه بزار سویشرتمو بردارم میام..

نایل:منم برم بپوشم بیام..

لویی:زود باشید ای بابا..

به غر زدناش توجه نکردم و رفتم تو اتاق و سویشرتو برداشتم..هنوزم عطرش تو اتاق هست..ی نگاه به فضای اتاق انداختم..نفس عمیق کشیدم..و درو پشت سرم بستم

Liam pov

خوب شد گذاشت از خونه بیام بیرون..برای خرید خونه باید تنهایی میومدم..دوست نداشتم بهش دروغ بگم ولی اگه میومد نمیذاشت اینکارو بکنم..شاید اینجوری مامانش به رابطه ی ما گیر نده..ینی چیزی نفهمه..
نمیخوام قبل عملش ناراحتی ای براش پیش بیاد..
مامانش درباره مریضی زین چیزی نمیدونه..و این کارو سخت میکنه..که بگیم بهش یا نه..اه نمیدونم..

رسیدم دم خونه ای که قرارشو برام فرستاده بودن
از ماشین پیاده شدم و رفتم دم در..ایان دم در وایستاده بود..مثل همیشه با کت و شلوار..رفتم جلو و بهش دست دادم..

من:سلام..

ایان:سلام آقای پین..خوش اومدید..خیلی وقت بود ندیده بودمتون

من:ممنونم..

راهنماییم کرد و رفتیم داخل خونه..خونه ی نسبتا بزرگیه..قشنگه..امیدوارم مامانش خوشش بیاد ..
چندتا سوال ازش پرسیدم و بیشتر مطمئن شدم

ایان:مستر پین؟چیزی هست که بخوایید بگید؟

من:نه.اینجا خیلی خوبه..قرارداد رو بیارید امضا کنم..

ایان:با کمال میل قربان

از توی کیف دستیش مدارک و چندتا برگه اورد بیرون..چندتا بند بود که خوندم و امضا کردم..چک رو بهش دادم..

من:خب دیگه باید برم

ایان:ی سوالی برام پیش اومده..

من:بپرس..

ایان:خونه ی خودتون که خیلی بزرگ تر و عالی تر از اینجاست..چرا قصد خرید اینجا رو دارید؟

من:مسائل شخصی..در ضمن..من خونه ی خودمو نفروختم..

ایان:اوه..بعله..روز خوبی داشته باشید

من:مرسی ایان..

بهش دست دادم و از خونه اومدم بیرون..اونم سوار ماشینش شد و رفت..
این خونه دیگه واسه ی مادر و خواهر زین شد..خب حالا میتونم برم اداره دنبالشون..

Depend On HimWhere stories live. Discover now