#58_Him_Sam Smith:)♡

259 46 40
                                    

#58
من:تو چرا میترسی؟

لیام:خب..تو تمام زندگی منی..نباید بترسم؟

من:من ی خواب بد دیدم

لیام:چی دیدی؟

نگران منتظر موند تعریف کنم..

من:دیگه نمیتونستم ببینمت..هیچی رو نمیدیدم..

با دستام چشمامو پوشوندم..
دستامو از صورتم کنار زد و رفتم تو بغلش..بازوهای قویشو دورم حلقه کرد..

سرمو گذاشتم رو سینه اش..دستشو گذاشت رو سرم..به صدای قشنگ ترین تپش دنیا گوش دادم..واقعا آرومم میکنه..

من:بدجوری دوست دارم..میدونی که؟

لیام:میدونم..من برات جونمو میدم..زین خواهش میکنم تحمل کن..همه چی تموم میشه..

من:تو خوب باش من باخیال راحت برم برگردم..همین..

لیام:روزای خوبمونم میرسه..

روی موهامو بوسید..یا بهتره بگم..روی سر بی مو..

چندتا پرستار اومد داخل

پرستار:خب..دیگه باید بریم آقای مالیک..

از بغلش اومدم بیرون و به چشماش نگاه کردم..آروم به صورتش نزدیک شدم و بوسیدمش..با دستاش سرمو نگه داشت..پیشونیمو بوسید و در گوشم آروم یچیزی گفت..

لیام:اینم میدونستی بدون مو چقد خوشگل میشی کچل؟

ریز خندیدم
روی لپمو بوسید و بهم نگاه کرد.
با لبخند از در رفت بیرون..
ینی بازم میبینمش؟
صحنه ی رفتنش از همه چی برام دردناک تر بود..

Niall pov

بعد از چندین بار اصرار بالاخره مامانش و راضی کردم ببرمشون خونه..ولی لیام گفته بود با ماشین هری برسونمشون..

من:هری..سویچتو میدی..ببرمشون خونه

سرش رو شونه ی لویی بود..لویی ام تکیه داده بود عقب و چشماشو بسته بود..

هری:شت..

لویی چشاشو باز کرد و تکون خورد..

لویی:چی شده؟

هری:هیچی..فاک..

دستشو کشید بالای پیشونیش تو موهاش..به دستش نگاه کرد..

لویی:هولی شت..هز؟سرت چی شده؟

هری:چیزی نیست

از جیبم دستمال دراوردم و لویی سریع از دستم گرفت..یکم خونی که رو پیشونیش بودو پاک کرد..

لویی:الان دیگه وقتشه بگی چه اتفاقی افتاده

هری:چیزی نشده..

لویی:به این میگی چی اون وقت؟

به سمت سر هری اشاره کرد..

هری:باشه..اه..تصادف کردم سرم خورد تو فرمون..ماشینمم داغون شد..همین

Depend On HimWhere stories live. Discover now