#104

197 34 10
                                    

#S2_4

Zayn pov

قلبم داره از جاش کنده میشه،انگار میخواد از سینه‌م فرار کنه بره پیش صاحبش..صداشو تو گوشم حس میکنم

نایل از صدای نفس نفس زدنم تعجب کرده بود و وحشت زده بهم نگاه میکرد

نایل:زین،خوبی پسر؟چرا اینجوری نفس میکشی؟

من:دست..خودم..دست خودم نی

لویی:زین باید طاقت بیاری،الان تازه دوساعته رسیدیم این فاک دونی

نایل:زمان داروهات گذشته؟

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم

نایل:الان باید چیکار کنیم لویی؟میتونیم زنگ بزنیم به لیام؟بگم به نگهبان حالش خوب نی؟

لویی:نه،فکر نکنم،ولی مطمئنم لیام میاره داروهاشو،اون حواسش هست

ساعت نمیگزره،ولی تپش قلب لنتیم داره هر لحظه بیشتر میشه

لویی خیلی عصبی بود و هر ثانیه به یچیزی گیر میداد

لویی:این لباسای فاکیو کی طراحی کرده؟اه اه..نفرت انگیزه

نایل:یکی مثل همون احمقی که ما رو به ناحق انداخت اینجا

لویی پوف کشید و از تخت رفت بالا و دراز کشید
منم رو تخت دراز کشیدم و سعی کردم به صداهای اطراف توجه نکنم،چشمامو بستم،میخوام صداشو وقتی میگفت برای درمان میبرتم ی کشور دیگه رو تو مغزم تکرار کنم،بهم آرامش میده،فکر کردن به همه چیز درباره لیام،لیامه من..لذت بخشه

لبخند زده بودم و اشک از گوشه چشمام سر میخورد

نایل:زی..زین؟

من:چیه؟

نایل:پاشو رفیق،لیام برات داروهاتو فرستاده

حتی نمیدونم چقدر گذشت و من با مغز بیدار خواب بودم
آروم سرجام نشستم
نایل پیشم نشست و داروهامو به ترتیب با لیوان آب بهم داد

من:مرسی پسر

نایل:کلی باید مراقب خودت باشی،لیام سر ما رو میکنه ی مو از سرت کم شه زین

آروم خندیدم و بازم دراز کشیدم
نایل پتو رو کشید روم
دستشو گرفتم و بهش نگاه کردم

من:نایل،میدونم خیلی مشکلات تو زندگیت درست کردم

نایل:این چه حرفایه داری میزنی الان؟

من:نه،گوش کن،لیام میارتت بیرون،من مطمئنم،من همه ی تلاشمو میکنم خب؟

نایل:تنها نگرانی من دیگه سلامت توعه پسر،اینجا رو میشه تحمل کرد،ولی مریضی بهترین دوستت..عضو خانوادتو نه..

من:هواتو دارم نایلر

بهش لبخند زدم،من دیر یا زود میمیرم،دلم براشون میسوزه که امیدشون به من باشه
بغض عجیبی گلومو گرفت
چشمامو بستم
داشتم سعی میکردم به چیزای بد فکر نکنم

Depend On HimWhere stories live. Discover now