#19_As Long As You Love Me_JB

425 74 3
                                    

#19
هری:این الان افتضاحه..گریه نکن لیام بسه..

من:نمیتونم..نمیتونم من گند زدم..

صدای در اومد..

هری:باز میکنم..

رفت و با دکتر برگشت..

دکتر:چیشده آقای پین؟

من:حالش خوب نی..تومور داره...قرصاشو خورد ولی عصبی شد و خون دماغ شد و تو بغلم از هوش رفت..

دکتر:بزارید معاینه اش کنم..

نبضشو چک کرد..فشارشو گرفت..سرم براش زد..

قربون اون دستای ضعیفش بشم که تحمل سوزن سرمم نداره..یعنی من فکر میکنم نداره..اون خیلی لاغره..

دکتر:خیلی ضعیف شده..اگه میخواید درمانشو شروع کنید باید تحملشو داشته باشه..نباید استرس داشته باشه...فعلا نیازی نیست بیمارستان بستری شه..اگه رعایت کنید تا بهتر شه..

من:باشه..الان خوب میشه؟..

دکتر:تا 20 دقیقه دیگه سرمش تموم میشه..بعدش اصلا نباید فشار بیاره به خودش..باید استراحت کنه..تا میتونه باید بخوابه..

من:ممنونم دکتر..

هری راهنماییش کرد تا بره..

نشستم رو تخت..بهش خیره شده بودم..موهای سیاه خوشگلش..که رو صورتش ریخته شده بود..

رفتم نزدیک تر آروم موهای رو پیشونیشو کنار زدم...
همونجا رو بوسیدم..

چشمای خوشگلشو باز کرد..بهم نگاه کرد..

زین:لیام..

من:جونم عزیزم..

زین:چیشد؟

من:هیچی..خوب میشی..باید بخوابی..

زین:باشه..همینجا میمونی؟

من:تکون نمیخورم..

دستشو گرفتم..هنوزم سرده..روشو بوسیدم..پیشش دراز کشیدم..

هری اومد تو اتاق

با صدای خیلی آروم گفت

هری:لیام غذا سفارش داده بودی،رسید..

من:خودت بخور بقیه اشو بزار یخچال..

منم آروم جوابشو دادم...چون زین خواب بود..ینی حدودا خواب بود

با سر تایید کرد و رفت..

دستشو گرفته بودم تو دستم...همونجا پیشش خوابم برد..

Harry pov
زین کاملا لیامو عوض کرده...قبلنا سرم داد میکشید،درسته بخاطر مسائل کاری بوده،ولی خب به هر حال
نمیخوام بگم تاثیر بد داشته وجود زین...ولی لیام داره ذره ذره شکسته تر میشه..
بخاطر مریضی اون ..

رفتم دیدم سرم زین تموم شده.دلم نیومد لیامو بیدار کنم...پیچ سِرمو بستم..آروم از دستش کشیدم بیرون..روشو با چسب زخمی که رو میز بود براش بستم..

Depend On HimDonde viven las historias. Descúbrelo ahora