#28
نایل:چرا ممکنه بعد یک ساعت از هوش بره..من:نایل!!!
نایل:خب چی فکر کردی با خودت؟من دوست چندین سالمو نمیکشم مستر پین نترس..
میخواستم چیزی بگم که زین بازومو گرفت
زین:لیام..خواهش میکنم..
من:باشه..بریم..دیگه چیزی نمونده؟
زین:چرا مونده..
سریع با دستاش سرمو گرفت و کشید سمت صورتش و محکم لباشو رو لبام گذاشت و سریع ازم جدا شد..
زین:خدا نمیزاره من ازت جدا شم..
من:دوست دارم لنتی..
زین:خب دیگه چیزی نمونده..بریم..
با شیطونی لبخند زد..میتونم برا این شیرین بودنش بمیرم..
نایل انگار کلافه شده بود ..
نایل:بریم دیگه..
زودتر از همه از در رفت بیرون..
هممون رفتیم بیرون..
زینو سوار ماشین کردم و با بقیه با ماشین خودم که البته هری رانندگی کرد بجای من... پشت سرش راه افتادیم..خدا میدونه چقد دارم دیونه میشم..حتی برا همین فاصله ی چند متری بینمون..
زین درست جلوی در پیاده شد..راس ساعت..و به موقع..
ماهم مخفی با فاصله ی زیادی از اون مکان منتظر موندیم..
و نیرو ها رو تو وضعیت آماده باش قرار دادیم و نایل تمام دوربین ها رو زیر نظر داشت..Zayn pov
از همون لحظه ای که نشستم تو ماشین وقتی نبودنشو کنارم حس کردم ته دلم لرزید..
ولی اون کنارمه..خودش بهم گفت..پس نباید بترسم..هوفف..ی نفس عمیق کشیدم و وارد ساختمون شدم..دوتا نگهبان جلوی در بودن و منو گشتن و وقتی مطمئن شدن اسلحه یا هر کوفت اضافه ای ندارم گذاشتن برم داخل..
توی راهرو کسی نبود ..دستمو اوردم جلوی دهنم و آروم حرف زدم..
من:از ورودی اومدم داخل..دارم میرم سمت اتاق اصلی..
لیام:خوبه..ادامه بده داریم میبینیمت..
به راهم ادامه دادم..کلی چیزای مجلل و گرون تو ساختمون بود..همه جا کلاسیک تزیین شده بود..از دفعه ی قبلی که اینجا بودم کلی تغییر کرده
رفتم سمت اتاقی که اون عوضی توش بود..درو زدم و منتظر موندم..-:بیا تو..
درو باز کردم و رفتم داخل..
پشت میزش نشسته بود و با ورود من پاهاشو از روی میز اورد پایین و سیگارشو خاموش کرد..
سایمون:خب..به به آقای مالیک..میبینم که با دست پر برگشتی..
من:فقط اونا رو بهم برگردون..
CITEȘTI
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry