#66_Magic_Coldplay

238 41 3
                                    

#66
چشاش..ی آرامش عجیبی داره..
دوست دارم بازم بهشون نگاه کنم
تا هر وقت که ممکنه
بهم ذل زده بودیم..دستم سنگین شد..چون تیشرتم بالای سرم نصفه دراومده بود..

لیام:اوه..ببخشید..من..عام..بزار کمکت کنم

سریع کمک کرد و تی شرتمو از بالای سرم دراوردم

من:مرسی

لیام:تو گرسنت نیست؟

من:آم..چرا راستش..

گرسنمه ولی نمیدونم چی میخوام..

لیام:زودتر میگفتی عزیزم

در کمدو باز کرد..گوشیشو از جیب ژاکتش دراورد..نشست رو تخت ولی از من فاصله داشت..جوری که نشسته بودم نیم رخشو میدیدم.. شماره گرفت و غذا سفارش داد

Liam pov

نمیتونم بفهمم چیا از من یادشه..هر بار که بهش نگاه میکنم نمیدونم چی بگم..چجوری حرف بزنم باهاش..واقعا کار سختیه..

من:دلت چیزی نمیخواد؟

زین:نه..ممنون

چشمم خورد به کتاب رو میز..زین اینو کامل نخونده..شاید فکر بدی نباشه..نصفه بلند شدم و کتابو برداشتم و دوباره نشستم..

من:زین..تو اینو تموم نکردی..میخوای ادامه بدیش؟

زین:چیزی ازش نمیدونم..

کتابو گرفتم سمتش و ازم گرفت..

زین:مرسی..میخونمش..

بهش لبخند زدم بهم نگاه کرد و سریع نگاهشو داد سمت کتاب..
خب تا سرگرمه من برم پیش نایل برگردم..

من:من میرم پیش نایل..کاری داشتی صدام کن..البته طول نمیکشه زود برمیگردم...

زین:من خوبم..

چهارزانو نشست رو تخت و مشغول خوندن کتاب شد..

از اتاق اومدم بیرون و از پله ها رفتم پایین..نایل تو اتاقشه..
در زدم و وارد شدم

من:نایل؟

دراز کشیده بود رو تخت و با گوشیش ور میرفت..هنسفری تو گوشش بود..صدامو نشنید..جلوش وایستادم و متوجهم شد..سریع هنسفری رو از گوشش دراورد و سرجاش نشست..

نایل:جانم؟چیزی شده؟

من:نه چیزی نیست..اومدم پیشت ازت تشکر کنم..

نایل:تشکر؟

من:آره..این مدت تو خیلی حواست به همه چی بود..جونمو نجات دادی..و خب..کلا مرسی

نایل:قابلی نداشت داداش..

من:نایل..راستش..من خیلی تو مغزم آشوبه..نمیدونم چجوری باید باهاش رفتار کنم..

نایل:داری زیادی سخت میگیری

من:هربار که نگاهش میکنم زین خودمو میبینم ولی وقتی به این فکر میکنم که دیگه دوسم نداره تو فکروخیال غرق میشم

Depend On HimWhere stories live. Discover now