#S2_3
Harry pov
لویی:تقصیر تو نیس هز ،زین و نایل با من، تو حواست به لیام باشه،داره خودشو نابود میکنه..نگرانشم
من:مرسی که میفهمی همه چیو..نگران نباش مراقبم
محکم بغلش کردم
زین رو صندلی نشسته بود و لیام پایین پاهاش رو زمین زانو زده بود،مادر و خواهر زین پیشش ایستاده بودن،نایلم نگران به زین نگاه میکرد
لیام:زین،مراقب باش،به هیچی فکر نکن عزیزم،میاریمت بیرون،باهم میریم یجای دور مسافرت برا درمانت،باشه قربونت برم؟
با بغض با زین حرف میزد و هر لحظه سعی میکرد قوی ترین خودشو به زین نسون بده
زین با چشمای پراز اشکش با دقت به حرفای عشقش گوش میداد
و به هیچ عنوان به مامان و خواهر زین که از رابطه ی اونا چیزی نمیدونن توجهی نمیکرد..انگار به هیچی جز همدیگه فکر نمیکردنزین:چیزی نمیشه لیام من،چیزی نمیشه..آروم باش بیب
دستای زینو گرفت و بوسید
زین سر لیامو با دستاش گرفت و اورد بالا و بدون هیچ ترسی لباشو گذاشت رو لبای لیام، هیچی توجهی به بقیه نمیکردن،اشک از گوشه چشم جفتشون سر میخوردتو چشمای هممون اشک جمع شده بود
لویی گریش گرفت و منو تو آغوشش کشید
به آرامش بغلش نیاز داشتم،خوشحالم که اینکارو کرد
با ناراحتی تمام از اون لحظه ی قشنگ کوتاه لذت بردم و تک قطره اشکمو با لبخند پاک کردم
نایل بدون صدا اشک میریخت و با پشت دستش اشکاشو پاک میکرد
به زین و لیام خیره شده بود
شان بهش دستمال داد تا اشکاشو پاک کنهمن:بسه دیگه،گریه نکنید
با صدای بلند گفتم
من:حکم اعدام ندادن که،ی مدت کوتاه اونجایید،هر ۳تاتون میایید بیرون
تریشا که از دیدن زین و لیام شوکه شده بود یهو به خودش اومد و زد زیر گریه و از سالن دادگاه زد بیرون،صفا هم دنبالش رفت،شان کیفشو برداشت و نگران دنبالشون راه افتاد
من:پاشید همو بغل کنیم ببینم،قوی باشید
داشتم سعی میکردم محکم باشم و به بقیه روحیه بدم با اینکه داشتم دیوونه میشدم و انگار حالیم نبود چی شده
لیام از زمین پاشد و دستای زینو گرفت باهم اومدن جلو
زین دست نایلو گرفت و اوردش نزدیک
هممون همو بغل کردیممن:هوای همو داشته باشید،اونجا با کسی درگیر نشید،بچه ها خواهش میکنم ازتون هرکی هرچی گفت چیزی نگید،صبر کنید،شما زودتر میایید بیرون،اینو مطمئن باشید
لیام:بالوین تو این مدت همون زندانی میمونه که شما میرید،هواتونو داره،ولی خودتونم رعایت کنید
لویی:نگران نباشید
برای بار آخر لیام زینو به آغوش کشید
لویی رو بغل کردم و بوسیدم
لیام نایل رو هم بغل کرد و در گوشش ی چیزی گفت و هردوتاشون لبخند زدن
منم نایلو بغل کردم
KAMU SEDANG MEMBACA
Depend On Him
Fiksi Penggemar{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry