#45
نم بارون رو شیشه های ماشین نشسته بود..شیشه رو کشیدم پایین و دستمو بردم بیرون.تکیه دادم رو صندلی چشمامو بستم از خوردن دونه های بارون روی دستم لذت بردم..بیرون رو نگاه کردم..چندبار پلک زدم..چی؟اون..بادقت تر نگاه کردم..اونم داشت نگاه میکرد..بخاطر سرعت ماشین ازش گذشتیم..اون خودش بود..ولی عاخه..لیام:چی دیدی عزیزم؟
من:هان؟هیچی..
لیام:بگو دیگه آخه خیلی تعجب کردی..
من:یکی بنظرم آشنا اومد..ولش کن مهم نی..
شونه هاشو انداخت بالا و چیزی نگفت..
رسیدیم خونه..و از ماشین پیاده شدیم..
رفتیم تو خونه و لباسامو دراوردم و رو مبل ولو شدم..نایل:از لویی و هری خبر نداری؟
من:من نه..
لیام:چرا..صبح لویی زنگ زد حال تو رو پرسید نایل..
از پله ها میومد پایین و همزمان با حرف زدن تی شرت توسی نازکشو تنش میکرد..ی شلوارک مشکی ساده ام پاش بود..بهش خیره شده بودم..
من:عام..خب الان ساعت 7شبه..
نایل:بهش پی ام میدم..
اومد نشست پیشم..دستشو انداخت دور شونه ام..
سرمو گذاشتم رو سینه اشو ی نفس عمیق کشیدم..من:لی..مامانم نمیدونه..درباره من و تو..
لیام:مامان و بابای منم همینطور..
من:میخوای بهشون بگی؟البته..سر قضیه اون..اون دوست دختر قبلیت..
نذاشت ادامه بدم..
لیام:آره..فهمیدن باهاش بهم زدم..
من:خب واکنششون چی بود؟
لیام:هرچی باشه..مهم نی..مامان تو چی؟
من:نمیدونم..اون زیاد با گی بودن من جور نبود..میدونی..
لیام:عام..خب..ینی ممکنه؟
من:آره..ممکنه..لیام من میترسم..
لیام:نترس..من پیشتم..
من:نمیتونم تمرکز کنم..فکرم بهم ریخته..
از بغلش اومدم بیرون..
لیام:غذا چی سفارش بدم؟
من:نایل چی میخوره؟...
نایل سرش تو گوشی بود..
من:نایلر..هی..چی میخوری؟
چندبار دستمو جلو صورتش تکون دادم
نایل:همون که خودتون میخورید..مهم نی هرچی باشه..مرسی..
لیام:خب..لیام چیزبرگر میخواد..زینم میخواد؟
من:زین و نایل میخوان
بهش لبخند زدم..نوک بینی ایشو بوسیدم و از جام بلند شدم..
YOU ARE READING
Depend On Him
Fanfiction{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry