#115

190 27 6
                                    

#S2_15

Zayn pov
-:خوب..اینجا فاکی ترین دردا رو باید تحمل کنی تا زنده بمونی

من:آره...درسته

لویی:خب عذرخواهی کردی؟تموم شد؟برو پی کارت دیگه..

من:هیششش..لویی،آروم باش گفتم

-:من منظور بدی ندارم،فقط میخواستم بگم من دشمنتون نیستم،میتونم کمکتون کنم اگه خواستید،همین

مظلومانه حرف میزد اما لویی داشت خیلی خودشو کنترل میکرد،اگه اونجا نبودم میزدن همو داغون میکردن

من:ممنونم..آم..

-:لویس،ولی مالوما صدام کن

چشمک زد،از روی شیطنت لبخند زد و دستشو سمتم دراز کرد،بهم دست دادیم

مالوما:زین درسته؟

من:اره خوشبختم مالوما

نایل:مالوما،جالبه،اهل کجایی؟

نایل رفته بود دستشویی و وقتی برگشت و ما رو دید ابروشو انداخت بالا و گوشه دیوار ایستاد

مالوما:کلمبیا،و تو باید ایرلندی باشی نایل؟

نایل:درسته

لبخند کمرنگی زد

مالوما دستشو برد سمت لویی تا بهش دست بده
اولش اخم کرد آخرم یجوری بهش نگاه کردم تا بهش دست داد

مالوما:خوشبختم لویی

لویی:منم همینطور،خب؟چیشد که اینجوری از کارت پشیمون شدی؟

مالوما:رفتارم درست نبود،ازتون عذرمیخوام

لویی انگار یکم آروم شده بود

لویی:منم خوب حرف نزدم،ببخشید

برای لویی خیلی سخت بود که عذرخواهی کنه ولی اینکارو کرد

همینجوری که نشسته بودم چشمام سیاهی رفت دستمو گذاشتم روی چشمم

نایل:هی زین؟

من:خوبم چیزی نی

مالوما:زین؟تو حالت خوب نیست

من:من مریضم،ضعیف شدم،معذرت میخوام نگران شدین

لویی اومد نزدیک دستمو گرفت

لویی:فاک،چطوری انقد یخ کردی پسر؟

من:لویی من قرصامو خوردم؟

لویی:بزار ببینم..ساعت 8 باید اینو میخوردی،نخوردی نه؟

من:یادم نیست لو

شیشه قرصو گذاشت رو پیشونیش و آه کشید

نایل:زین ازین به بعد قرص میخوری به ما بگو ما یادمون نمیره‌،یا بزار خودمون میگیم بهت کی بخوری

مالوما داشت با نگرانی با نگاهی که توش پر از سواله بهمون نگاه میکرد

من:هی پسر،ببخشید نگرانت کردیم،چیزی نیست

Depend On HimWhere stories live. Discover now