#40_My Songs Know What You Did In The Dark♧_falloutboy

319 53 10
                                    

#40
Liam pov
پیشش دراز کشیدم..روش پتو کشیدم،نفس عمیق میکشید

دستشو زد به بازوم و یهو سرجاش نشست
با وحشت نگاهم میکرد

من:چی شده؟

زین:دستت کلی خون ازت رفته.

گریه اش گرفته بود..
به بازوم نگاه کردم..

من:چیزی نشده..عه گریه نکن دیگه..

پاشدم..دستمو رو زخمم گذاشتم..

من:میتونی برام پانسمانش کنی؟

زین:آ..آرههه..

من:بریم تو حموم..اول باید بشورمش..

ملحفه رو دور خودش پیچید و رفتیم تو حموم..

نشستم رو صندلی..از وسایلا الکل و بانداژ و پنبه رو برداشت..
دستاش میلرزید..

اومد سمتم..دکمه های لباسمو دونه دونه باز کرد..
دستاشو گرفتم..

من:آروم باش زی..چیزی نشده

زین:من خوبم..

لباسمو دراورد..به زخمم نگاه کرد..اخم کرد..با پنبه و الکل روشو تمیز میکرد..

من:هعییی..

دندونامو رو هم فشار دادم..

زین:لیام ببخشید..میدونم میسوزه..

من:عب نداره..

پانسمان کرد و سریع کارشو تموم کرد..رو زانوهاش نشست..
دستشو گذاشت رو شقیقه اش..فاک نه..

من:زین..خوبی؟

هول شده بودم رفتم پیشش نشستم...

زین:لیام قرصام...

من:برات میارم بِیب

سریع رفتم تو اتاق..قرصاشو پیدا کردم و برگشتم پیشش..
با بطری آب بهش دادم و خورد..

من:پاشو بریم عزیزم..

هنوزم دستش رو سرش بود..پاشد و باهم رفتیم تو اتاق..پتوی روی تخت خونی شده بود..یکی دیگه گذاشتم روش..
فردا باید به خدمتکار بگم بیاد خونه رو تمیز کنه..

داره درد میکشه..اینجوری منم داغون میشم..

خوابید روتخت..پیشش خوابیدم و سرشو ناز میکردم..

من:بهتری؟

زین:نمیدونم..دست تو بهتره؟

بیحال شده بود..این بخاطر آرامبخشه..

من:من خوبم،تو خوب شو منم خوبم

صورتمو به صورتش نزدیک کردم..روی گونه هاشو بوسیدم..بغلش کردم و تو بغلم خوابید..

Niall pov
نباید سیگار لنتی میکشیدم..بازم نفسم بالا نمیاد..کلی سرفه کردم..درسته بیمارستان نرفتم ولی وضعیتم اصلا جالب نیست
اگه فردا بتونم ببینمش..بعد این همه مدت..خدایا از استرس خوابم نمیبره..
دم شومینه نشسته بودم و از شیر تو لیوانم میخوردم..
صدای گریه میومد..صدای زین بود..لیام داشت ارومش میکرد..
دوباره چی شده؟
بعد دو سه دیقه صداش آروم شد..
بازم سرفه..لعنت بهش...ی بسته رو چجوری تموم کردم؟من که یدونه ام نمیتونستم بکشم..
فکر کنم سرما خوردم..چون ی تایم طولانی تو سرما نشسته بودم..
دماغمو بالا کشیدم...
اگه لیام کمکم کنه تمام زندگیمو بهش مدیون میشم..
اون خیلی مراقب زینه..امیدوارم زین چیزیش نشه..عملش با موفقیت تموم شه..بعدشم باید شیمی درمانی شه..این خیلی میتونه براش سخت باشه..بیشتر برا لیام..خداکمک کنه بهشون..
به منم کمک کنه..ینی میشه ی بار دیگه ببینمش؟
حاضرم هرکاری بکنم..ینی اونم هنوز منو دوست داره؟..نکنه واقعا عاشق اون پسره شده؟این نامردیه..نمیتونم بهش فکر کنم..خدایا...اولیویا رو نمیتونم تو بغل هیچکس تصور کنم..اون فقط برای منه..
با همین فکرا روی زمین کنار شومینه خوابم برد..

Harry pov

چشمامو باز کردم..با یکی از خوشگل ترین صحنه های زندگیم مواجه شدم..لویی ای که لباس تنش نبود..تتوهای خوشگلش معلوم بود..روی شیکمش خوابیده بود و بالشتشو بغل کرده بود..
دلم نمیاد وقتی انقد ناز خوابیده بیدارش کنم..
پاشم برم براش صبحونه آماده کنم بهتره خودش بیدار شه..
سرجام نشستم..مچ دستمو گرفت

لویی:کجا میری هزا؟

باصدای خابالوده اش گفت..میشه براش مرد ..جوری که اسممو گفت..خدایا..

من:هیچی..گفتم خوابی بیدارت نکنم..ظاهرا موفق نبودم.

لویی:بیا اینجا ببینم..

دستمو کشید و رفتم تو بغلش..رو پیشونیمو بوسید..

از بغلش اومدم بیرون و رفتم رو شکمش نشستم..دستمو کشیدم رو تتوی بزرگ رو سینه اش..
با چشمای آبی خوشگلش بهم نگاه میکرد..
آروم آروم نزدیک صورتش رفتم..لبامو گذاشتم رو لباش..نرم همو میبوسیدیم..بادستاش صورتمو نگه داشته بود..

من:لو..گرسنه نیستی؟

لویی:خیلی زیاد..

من:پس بریم یچی برات درست کنم..

لویی:بریم..

رفتم تو اشپز خونه..لویی رفت دستشویی صورتشو بشوره..

صبخونه رو آماده کردم..لویی ام اومد..نشست پای میز..باهم خوردیم..هنوز صبحونه اش تموم نشده بود..

لویی:شت..

من:چی شده؟

لویی:نایل!ازش خبر ندارم..دیشب اومدیم خونه دیگه چیزی نپرسیدیم..

گوشیشو برداشت و شماره گرفت..

لویی:سلام زین..عه لیام..تویی..
-آره ببخشید بیدارت کردم..-نایل خبری ازش شد؟-عه خداروشکر..-مرسی..میبینمتون..

قطع کرد

من:برگشته؟

لویی:آره..رفتن اوردنش..دیشب انگار

من:حالش خوبه؟

لویی:انگار سیگار کشیده

من:خب کشیده باشه چیزی شده؟

لویی:ریه هاش،مشکل تنفسی داره

من:خب الان واقعا حالش خوبه؟

لویی:ی حسی بهم میگه قطعا حالش خوب نی،ولی اگه خوابش برده با حال بدش میشه امیدوار موند

من:خب پس،میخوای ببینیش؟

لویی:نمیدونم،بزار از خواب بیدار شد باهاش حرف میزنم،لیامم از خواب پروندم الان

من:اوه اوه،لیام چجوری جووابتو داد؟

لویی:خوابالو و معمولی

من:پیشرفت بزرگی داشته،قبل اگه زود بیدارش میکردی روزی که اداره ننیرفت،جوری سرت داد و بیداد میکرد که اصلا نگم برات

لویی:الان پیش زین بوده حتما آروم بوده

من:خوشحالم براشون،و برای خودم و خودت، که همو پیدا کردیم

با دستش با موهام بازی میکرد

لویی:هری؟

من:هوم؟

لویی:دوستت دارم

من:من بیشتر لو،من بیشتر

Depend On HimDove le storie prendono vita. Scoprilo ora