#65_Control_Halsay

272 48 5
                                        

#65
Liam pov

از اتاقش اومدم بیرون..ی نفس راحت کشیدم..بلافاصله لویی و نایل اومدن سمتم..

نایل:یادشه؟

من:نمیدونم..

لویی:میگفت لیام بیاد..خب رفتی شناختت؟

من:نمیدونم..انگار..خیلی بی ربط حرف میزد..ی چیزایی میگفت که اصلا اتفاق نیوفتاده..

نایل:شت..

دستشو کشید رو صورتش..

من:روی گونمو بوسید..

سرمو انداختم پایین..

لویی:ینی چی؟فقط رو صورتت؟

پوکر مونده بود..

من:آره..اون یادش نی من کیم..

شونمو انداختم بالا و فیک لبخند زدم..

نایل:لیام..دکترش گفت طبیعیه..باید کمکش کنیم یادش بیاد..

من:اگه یادش نیاد چی؟

اگه دیگه دوسم نداشته باشه؟من میمیرم

لویی:خوب میشه..اگه فقط اسم تورو یادش بود پس بازم یادش میاد..

نایل:حتی ما روهم یادش نیاد تو رو نمیتونه فراموش کرده باشه

من:دست خودش نیست

به دیواره پشتم تکیه دادم..
کمرم درد گرفته..این همه اتفاق پشت سرهم..دیگه نمیتونم..نمیکشم

سرخوردم و نشستم..

نایل:لیام..حالت خوب نی..پاشو بریم خونه

من:بهش گفتم پشت در منتظر میمونم..

با دستام صورتمو نگه داشتم..
نایل بغلم کرد..و در گوشم آروم حرف زد

نایل:فک کنم وقتشه یکم گریه کنی..

انگار منتظر همین بودم..اشک از گوشه ی چشمم افتاد..سخت نفس میکشیدم..

من:نایل چرا اینجوری شد؟

با گریه بهش گفتم..هنوز تو بغلش بودم

نایل:لیام باید خداروشکر کنیم اتفاق دیگه ای نیوفتاد..یادت نی گفته بودن ممکنه بیناییشو از دست بده؟

با فکر کردن به اینک اگه دیگه نمیتونست ببینه بیشتر اشکم دراومد
لویی نگران نگاهم میکرد..هری تلفنش تموم شد و تازه متوجه من شد و اومد نزدیک

هری:لی..حالت خوب نیست لنتی..میخوای بریم خونه؟

لویی:نمیتونه..بزار تکلیف زین مشخص شه

نمیتونستم گریمو کنترل کنم

دکترش همون لحظه از اتاق اومد بیرون..نایل که بهم نزدیکتر بود کمک کرد وایسادم

دکتر:مستر پین

من:بله..دکتر چیشد..میتونم ببرمش؟

دماغمو کشیدم بالا

Depend On HimWhere stories live. Discover now