#25
دستشو گذاشت رو دستم و ی نفس عمیق کشید..
ی لبخند محو زدم..
متوجه نگاه های با تعجب لویی و نایل شدم..
شت.اونا نمیدونستن..
با اشاره گفتم بعدا بهشون میگم..لیام:زین به محض اینکه پولو دادی بهشون و داشتن برای برگردوندن مامان و خواهرت طفره میرفتن بهمون بفهمون که وقتشه..
من:باشه..
بهم نگاه میکرد..سرم پایین بود..ولی دستم هنوز روی پاش بود..
آروم روی دستمو نوازش کرد..لیام:زین نگران نباش..باشه؟
من:عام..چیزه..دارم سعی میکنم..باشه..
لیام:خوبه..
زیر لب داشت میگف بهم نگاه کن..جوری میگف که فقط خودم بشنوم..
سرمو بلافاصله اوردم بالا..
لنتی باید تو چشمام نگاه کنه تا آروم شه..اینو بهم نگفته..ولی فهمونده..لبخند کجی بهم زد و هری سکوت چند ثانیه ای رو با سرفه ی ساختگیش شکست..
هری:اهممم...خب..تمومه؟
لیام:آره..برید برای اون کارایی که میگفتید..باید نیروهارو از الان مستقر کنیم اونجا..
هری با سر حرفشو تایید کرد..لیام از جاش بلند شد و راه میرفت توی گوشیش به ی چیزی ور میرفت و حواسش به هیچی جز اون نبود..لویی و نایل پاشدن رفتن تو اتاق و هری نشسته بود همونجا..و با چشماش رفتن لویی رو دنبال میکرد..
منو هری اونجا تنها موندیم..
من:هری..هنوز بهش چیزی نگفتی؟
هری:نه..چرا..گفتم..ولی نمیدونه منم..
من:اوه..یعنی چجوری؟
هری:بیا اینا رو ببین..
گوشیشو در اورد و رفت تو مسیج هاش...داد دستم..منم خوندم..
من:عجب..خب اینجوری که نمیتونه بفهمه هیچ وقت تویی..
هری:آره..نمیدونم چیکار کنم..قیافمم داغون شده الان..برم نزدیکش جیغ نزنه خیلیه..
یکم خندم گرفت..
من:نه دیوونه..بزار برم ببینم چیه نظرش..هری:نفهمه اینجوری..ضایع بازی درنیاریا!!!
من:نه..عههه..حواسم هست..همینجا بمون..
رفتم سمت اتاقی که لویی و نایل توش بودن..فاک باید بهشون خودمو لیامو بگم..
من:خب بچه ها..باید بهتون بگم..
نایل:گوش میکنیم..
احساس میکردم از دستم عصبی ان..ولی چرا..من چجوری زودتر میگفتم بهشون؟..
من:ببینید..من..
لویی حرفمو قطع کرد..
لویی:دوستش داری؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry