#62
لویی:هیچیو ازم پنهان نکن..یکم جاخوردم..
من:قول میدم..
بالا سرم وایساده توقع داره بتونم تمرکز کنم...بافاصله کم از صورتم با اون چشای آبیش بهم ذل زده که با نور خورشید که بهش میتابید روشن ترم شده...الان اگه وایساده بودم زانوهام شل شده بودن..
لبمو گاز گرفتم..دستشو کشید رو بدنم..لویی:حتی اینو..
دستشو برد پایین تر واز روی باکسر گذاشت رو دیکم..آروم فشار داد
آب دهنمو با صدا قورت دادم..
لبخند شیطانی زد..
لویی:ولی الان نه..من خیلی گشنمه..
ی نفس کشیدم..
من:برات..برات صبحونه..درست میکنم..
زبونم چرا بند اومد...
[ :) هِعی]لویی:کمکت میکنم..
بازم لبمو بوسید و رفت کنار..
از جام پاشدم و لباس آستین بلند برداشتم و پوشیدم..
ی شلوارکم پوشیدم..لویی:یکم بیشتر خودتو بپوشون
با لحن شیطنت آمیز گفت
من:عه خب سردم میشه..
لب پایینمو خم کردم و ریز خندید
برا خودمم عجیبه..چرا سردمه؟من که کلا تو خونه لخت میچرخیدم..
لویی:بریم..
خمیازه کشید و از رو تخت پاشد و باهم رفتیم تو آشپزخونه..
صبحونه درست کردیم و خوردیم..کلی هم بخاطر مسخره بازیای من خندیدیم..انقد بعد مدت ها بهم خوش گذشت که نفهمیدم چجوری گذشت..
لویی:هز..بریم بیمارستان
من:بریم لباس عوض کنیم میریم..
لویی:بجنب دیر شده همین الانم..
Zayn pov
من:لی..من واقعا نمیدونم چجوری باید انقد تحمل کنم..
لیام:میتونی..
من:نه نمیتونم لنتی..قراره چندوقت نباشی؟
لیام:معلوم نی..
من:من یک دیقه هم برام زیاده..لی..تروخدا..میشه نری؟
همونجوری که روی کاناپه نشسته بودیم و تو بغلش بودم بیشتر خودمو تو بغلش جا کردم..
لیام:تحمل کن..همه چی درست میشه..
من:نه..دیگ نمیتونم..چرا میخوای بری؟قراره طولانی بشه بهم نمیگی؟منو ببر با خودت
لیام:برمیگردم..تو همینجا بمون..
Liam pov
بعد از نیم ساعت با زور پرستار از اتاقش اومدم بیرون..
نایل تو گوشیش بود و با اومدن من سرشو اورد بالا..
VOCÊ ESTÁ LENDO
Depend On Him
Fanfic{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry